فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

صاعقه تنها راه است

قسمت: 32

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 32 – آنتونی

دختر جوان و پیرمردی در شهر قدم می‌زدند. پیرمرد با رداهای ساده‌ای که بدنش را تزئین کرده بود، دوستانه و مهربان به‌نظر می‌رسید. به دلیل کج‌بودن کمرش از عصا به‌عنوان تکیه‌گاه استفاده کرد. موها و ریش خاکستری بلند، تجربه او را نشان می‌داد.

دختر حدوداً 16 ساله و موهای بلند بنفش خود را دم‌اسبی بسته بود. وقتی در شهر قدم می‌زد با خوشحالی لبخندی بر لب داشت. او لباس‌های بنفش مشابهی پوشیده بود و یک عصای‌چوبی بلند با نگینی بنفش بر پشت خود حمل می‌کرد. همه از زیبایی او متحیر شده بودند، اما به دلایلی جرات نزدیک شدن را نداشتند. مردم نمی‌دانستند چرا جرات نمی‌کنند. آن‌ها فقط این کار را نکردند.

پیرمرد با لبخندی مؤدبانه نظر داد: «به‌نظر می‌رسه یه نهال خوب تو این شهر پیدا کردیم، خانم. کی فکرش رو می‌کرد؟»

لبخند دختر روشن شد: «واقعاً. اون یارو جاناتان قلب و انگیزه خوبی داشت. شاید بتونه در آینده لطف ما رو جبران کنه. خب، نظر شما در مورد ایده من چیه، استاد؟»

پیرمرد کمی خندید و سری تکان داد: «ایده خوبیه، با‌این‌حال، اونا فقط زمانی می‌تونن کمک کنن که به سرعت بزرگ شوند. اون جاناتان باید بتونه نماینده گیلدهای‌عنصری بشه و با کمی شانس بتونه لطف شما رو جبران کنه.»

لبخند دختر روشن‌تر شد: «خیله‌خب، پس بیایین سریع به شهر بعدی بریم.»

دختر با هیجان به‌سمت خروجی شهر دوید و پیرمرد بی‌اختیار دنبالش رفت. با وجود این‌که به‌نظر می‌رسید فقط درحال راه رفتن است، اما به نوعی با دختر جوان همگام بود.

درست زمانی‌که از دروازه شهر خارج شدند، پیرمرد با چشمانی مبهوت ایستاد. او فریاد زد: «خانم، صبر کنین!»

دختر ایستاد و با گیجی به معلمش نگاه کرد. معلمش به‌سمت شرق شهر نگاهی انداخت و دختر شوک و هیجان را در چشمان او دید.

او از شوک نفسش را با صدایی بلند حبس کرد. استاد او هرگز هیجان‌زده و شوکه نمی‌شد و همیشه باثبات و دوستانه رفتار می‌کرد. بااین‌حال، در این شهر خلوت، او چیزی پیدا کرد که او را هیجان‌زده کرده بود. احساسات دختر در انتظار موج می‌زد. این سرگرم‌کننده خواهد بود! دختر با بی‌صبری پرسید: «چیه استاد؟»

پیرمرد به‌سمت شرق نگاه می‌کرد. بعد از مدتی با لبخند به‌سمت دختر برگشت. او توضیح داد: «من یه هاله-اراده قوی در شرق حس می‌کنم.»

دختر شوکه شد. او با تعجب پرسید: «یه هاله-اراده؟ این‌جا؟ یعنی کسی از قاره مرکزی این‌جاست؟»

پیرمرد سرش را تکان داد و ادامه داد: «من این‌طور فکر نمی‌کنم. با قضاوت قدرت هاله-اراده‌اش، این فرد باید در قلمرو تعدیل بدن باشه....

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب صاعقه تنها راه است را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی