صاعقه تنها راه است
قسمت: 4
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 4 – دستیار پژوهشی
همه به گراویس نگاه کردند که در را باز کرد و وارد شد. تمام صحبتهایی که در جریان بود بلافاصله متوقف شد. جوانان اتاق هرگز انتظار نداشتند کسی مثل او به اینجا بیاید. این مکان مکانی نبود که اشراف در آن رفتوآمد کنند. اینجا کلاس درس بود. مخصوصاً، یک کلاس درس برای آمادهشدن برای شغلی که معمولاً فقط افراد «پایینزاده» دنبال آن بودند. آیا شاهزاده واقعاً قصد داشت دستیار پژوهشی شود؟
دستیار پژوهشی شغلی بود که به افراد با پیشینه ضعیف اجازه میداد در صورت زندهماندن، به یک جایی برسند. خانوادههایی که حداقل وضعیت متوسطی دارند، نیازی به فرستادن فرزندان خود به این اردوگاه مرگ ندارند، جاییکه تنها بخش کوچکی از شرکتکنندگان در آن زنده ماندهاند. دلیلی وجود نداشت که شاهزاده دستیار پژوهشی شود. یک باد معده آپوزر میتواند هر کسی را خدا کند.
وقتی همه اینطور به او نگاه کردند، گراویس کمی خجالت کشید. درحالیکه سرش را پایین نگه میداشت، از میان جوانان شوکهشده جاخالی داد و بهسرعت یک صندلیخالی پیدا کرد و نشست. سرش را پایین انداخته بود و نمیخواست با دیگران چشم تو چشم شود.
گراویس صدایی از سمت راستش شنید: «لعنت، همه یه جوری نگات میکنن انگار آدم کُشتی. چیکار کردی؟»
او به جوانی که با او صحبت میکرد نگاه کرد. او پسری حدودا 15ساله با موها و چشمان قهوهای بود. با وجود اینکه ظاهر تمیزی داشت، میشد وضعیتمالی خانوادهاش را از لباس ارزانقیمتی که پوشیده بود دید. دستانش تنومند و پر از پینه بود.
پسر هنگامید که دید گراویس بعد از چند ثانیه هنوز واکنشی نشان نداده است با لحنی دلخوری گفت: «هوی، کری؟ دارم باهات حرف میزنم.»
گراویس بهسرعت بهخود آمد. او گردنش را با خجالت مالید و گفت: «اوه، ببخشید، ببخشید! من عادت ندارم مردم اینجوری باهام صحبت کنن.»
پسر درحالیکه با خستهکنندگی به گراویس نگاه میکرد گفت: «یعنی مثل یه آدم عادی؟ آدم عجیبی هستیا. خیلهخب، اگه میخوای راز نگه داری راحت باش.»
گراویس عادت نداشت اینطور حرف بزند: «نه، همچین چیزی نیست. فقط اینکه، از جایی که من میام، مردم همیشه غیرمستقیم و رسمی باهام صحبت میکنن. واسه همین...»
گراویس عصبی انگشتان شستش را چرخاند و نگاهش را دزدید: «...مطمئن نیستم چطور با آدمای عادی... حرف بزنم.»
پسر فریاد زد: «مرد، تو چته؟ تو یه سوپ کهنه و شلی چیزی هستی؟ یه مرد باید مثله یه سوپ خوب باشه. اون باید استحکام و مقدار زیادی گوشت داشته باشه و باید تا حد بینقصی تصفیه شه. بلند صحبت کن، حالیته؟»
سایر افراد در کلاس با چهرههای رنگپریده به آن فرد نگاه کردند، درحالیکه گراویس با استعاره عجیب او گیج شده بود. او پرسید: «یه مرد باید مثل... سوپ باشه؟»
پسر با صدایی بلند روی میزش کوبید. او با چشمانی تند به گراویس نگاه کرد: «آره، مثل یه سوپی که خوب پخته شده. قوی، طعمدار، داغ و خوب آماده شده باشه! این چیزیه که یه مرد رو میسازه.»
گراویس گیج شده بود، اما او همچنین احساس میکرد که بهنوعی آن فرد را درک میکند. گراویس سعی کرد با بیشترین حد اعتمادبهنفس نشان دهد: «آره، راست...
کتابهای تصادفی

