ریج لند
قسمت: 3
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قصر–بخش اول
پادشاه کوئن آلتن[1]در میانه اتاق شورا بر روی صندلیاش تکیه داده بود. صندلی بزرگی از چوب تیره آبنوس با جمجمههای سرخرنگ مار رد اَش[2] بر روی دستههایش. شکم بزرگش به هنگام نشستن بیشتر به چشم میآمد و دنیل را به یاد حرفهای پیرمرد مستی که در مهمانخانه نایت[3] دیده بود، میانداخت. او گفته بود که پادشاه مانند خرس چاقی است که شکمش به بزرگی یک بشکه آبجو در حال ترکیدن است. اما دنی چندان با او موافق نبود. به نظر او پدرش مرد جنگجویی بود، برنده خنجر طلایی و بهترین شمشیرزن در جوانی. شاید الان تبدیل به مرد چاق و تنبلی شده بود اما گذشته را نباید نادیده میگرفت؛ این بی انصافی بود.
دنی اندیشید: یه خرس طلایی بهجای شیر طلایی آلتن ها خیلی هم بد نیست. خرس هم مثل شیر، شکارچی ماهریه و خب البته شکموتر. حداقل جای شکرش باقیه که مثل پدربزرگش به گاو طلایی معروف نیست.
پادشاه فقید بیش از آنکه با نامش در میان مردم شناخته شود، با لقب گاو طلایی شناخته میشد. پادشاهی که مثل یک گاو نر خشمگین بود و عطش سیریناپذیر به رنگ سرخ داشت. سرخی خونی که از غارتگریهایش به جا میماند، دهها نبرد و بیش از هزاران کشته از توزیان[4] تنها بخشی از لشکرکشیهایش بودند که اگر بخاطر ذاتالریه نمیمرد بیشک بیشتر هم میشدند.
دنی با بیحوصلگی روی صندلیاش جا به جا شد، از زمانی که پانزده ساله و به سن ولیعهدی رسیده بود کمتر از یک هفته گذشته و حالا میبایست در جلسات شورا شرکت کند، اما حتی فکرش را هم نمیکرد که تا این حد حوصله سربر باشند. بخصوص حرفها و هشدارهای بیمعنی پیشگوی قصر مارسدن[5] که مدام از زلزلهها، ستارههای سبز و کبوترهای سیاه حرف میزد. دنی به حرفهای او اهمیتی نمیداد، تنها پیشگویی که برای...
کتابهای تصادفی

