مرجان ماه
قسمت: 8
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
میتوان طول عمر امسال را نیز اندازه گرفت.
دوازدهمین ماه کامل در آسمان میدرخشید. کمتر از ده روز دیگر، امسال نیز سپری میشد و سالی جدید و بیهدف دوباره از نو شروع میشد. از روی زمین مرتفع به خط ساحلی هلالی شکل خیره شدم. امشب، دریا یک درجه روشنتر بود. بادی که میوزید نه گرم بود نه سرد. این جزیره نسبت به فصل زمستان بیتفاوت بود.
آب در آسمان، آسمان در آب. در آسمان ماه، دریای درهمشکسته وجود دارد.
بر اساس برخی داستانها، دلیل احیای فضای سبز در این جزیره به دلیل سقوط شهابسنگی در نزدیکی آن بوده است.
پسازآن، دنیای اقیانوسی جدیدی به نام مرجان ماه متولد شد.
اتفاقاً، اولین مادربزرگ من بعد از اینکه در آخرین ساعات زندگیاش پا به اقیانوس گذاشت هرگز برنگشت.
گفته میشود که بعدازآن، شبهایی که میشد ماه را به بهترین شکل ممکن دید، مرجان میدرخشید.
ستارهها چشمک میزنند، دریا مواج است. مرجان برای عشق انسان آواز میخواند؛ مانند عروس دریایی، ما هرروز، شناور و زودگذر زندگی میکنیم.
«خب حالا، به نظر میرسه که امروز سرحالی.»
مرد حلبی با قایق کوچکش رسید.
رد نوری که او با فرود آمدنش از خود بهجا گذاشت مرا به یاد یک ستاره دنبالهدار انداخت.
احتمالاً به خاطر ماه کامل خوشحال بودم. اخیراً درست غذا میخوردم و با پیش آمدن فرصتی برای سامان به افکارم، امشب احساس خوبی داشتم. از سوی دیگر، او، کمی بداخلاق به نظر میرسید. وقتی در این مورد از او سؤال پرسیدم، توضیح داد که ذخایر مواد غذایی او در حال تمام شدن هستند.

«این کتاب منه. لطفاً اون رو بگیر. در عوض، صدف رو قبول میکنم.»
«عالیه. خوشحالم که آخرش تونستم این مبادله رو انجام بدم.»
بدنه قایقش مثل درب یک ظرف باز شد. کتابی را که از او بزرگتر بود بلند کرد و آرام داخل رفت. از فرصت استفاده کردم و داخل را نگاه کردم. به دنیای دیگری متصل بود و در فضایی که از اتاق خودم بزرگتر به نظر میرسید، میتوانستم انبوهی از گنج طلا و نقره ببین...
کتابهای تصادفی
