مرجان ماه
قسمت: 2
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات

این داستانی است از زمان خیلی، خیلی قدیم.
در یک دشت به نام دریای سایهها، صخرهای به شکل یک دختر جوان نشسته بود.
موهای روشنِ قهوهای و زیبا.
چشمهای بیگناه و لبهای هلویی رنگ.
دستها و پاهای ظریف و انسان مانند.
پوست روشن، صاف و آهک مانند بدون یک چروک یا برآمدگی.
پوست بدون عیب و روشن مثل سنگآهک جلا دادهشده.
این مجسمه یک دختر بود، محبوب هزاران نفر، برای انطباق با تصویری که انسان از زیبایی دارد ساخته شده بود.
از ابتدا این شکل و شمایل را داشت؟
یا پسازآن این شکل را به خود گرفت؟
تا آنجا که به این دنیا مربوط میشود، افسانه پیگمالیون چیزی نیست جز داستانی از سرزمینهای بیگانه.
آنچه مشخص است این است که این دختر از بدو تولد یک شاهزادهخانم بوده است و از آرزوهای بسیاری از انسانها از خواب برخاسته است.
بقیه دنیا یک دشت وسیع بود، اما گرداگرد دختر یک برکه بود که تا قوزک پا میرسید تا آنجا که چشم کار میکرد گلهای شکوفا شده داشت. البته همه اینها ساختگی بود، همه صرفاً مجسمههای ساختهشده با سنگآهک بودند.
آب در آسمان، آسمان در آب.
از او خواسته شد تا این دنیای سرد را با یخ گرم بپوشاند.
دیگر مطمئن نبود دقیقاً چه کسی این را خواسته است. وقتی او به دنیا آمد، افراد زیادی وجود داشتند، اما بعد از یک خواب کوتاه، همه غیبشان زد.
او الآن تنها بود و زمان را...
کتابهای تصادفی


