فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

خدمتکار وفادارتون خودش شکارچیه

قسمت: 4

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر4:سرگذشت تراژیک پزشک سلطنتی

آدم یهویی بیمار میشه ولی درمانش کلی طول میکشه، بیماری لیو شی برای سه ماه کامل ادامه داشت. هر چندروز یک بار مجبورم میکرد بخوابونمش. به بقیه میگفت که بیماری قدیمیش عود کرده و فقط پزشک سلطنتی سونگ میتونه درمانش کنه. در نتیجه، اینجوری منم بهونه پیدا میکردم تا وظیفه‌ام توی دربار شیهوا رو ترک کنم. عوضش، یه گروه از پزشکای سلطنتی رو گذاشتن بالا سر صیغه سلطنتی هوا. در حالی که من تمام وقت در خدمت امپراتور هستم.

یه روز، وقتی رفته بودم به درمانگاه سلطنتی تا دارو بگیرم، ناخواسته شنیدم که چند نفر از پزشک های سلطنتی دارن پچ پچ میکنن.

«میترسم که بیماری اعلیحضرت……» پزشک سلطنتی جیا داشت حرف میزد که بعدش دچار تردید شد، ولی منظورشو کامل رسوند.

«علائمشون که ظاهراً معمولین، اما شبیه بیماری قدیمی اعلیحضرته. می ترسم باقی مونده زهر هنوز تو بدنشون باقی مونده باشه . حالا که سونگ، پزشک ارشد امپراتوری درگذشت، پزشک سلطنتی سونگ هنوز سنی نداره. واسه همین نمیدونم تواناییشو داره یا نه.»

باقی مونده سم هنوز تو بدنش باقی مونده؟ کمی مبهوت شدم.

«میگن که پزشک سلطنتی سونگ هر شب اعلیحضرت رو با طب سوزنی درمان می کنه. در غیر این صورت اعلیحضرت تو خوابیدن دچار مشکل میشن. با این حال، به نظر می رسه که اعلیحضرت حالشون خوب نیست. می‌ترسم……» پزشک سلطنتی جیا آهی کشیدو گفت: «حیف، اعلیحضرت امپراتور خوبی هستن...»

«خوشبختانه، صیغه سلطنتی هوآ باردارن. بنابراین، حتی اگه …این…»

«سلام!» شخصی حرفشو قطع کرد: «بهتره این حرفا رو فقط میون خودمون مخفیانه بگیم. اگه دیگران بشنون جرمه و مجازاتش هم اعدام! وقتی تو قصر کار می‌کنی، چطور می‌تونی انقدر راحت باشی؟»

«بله بله بله...» همه به سرعت موافقت کردن و دیگه جرات اظهار نظر عجولانه نداشتن.

وقتی از درمانگاه سلطنتی خارج شدم انگار تو خلسه بودم. میترسیدم که اکثر آدمای قصر هم مثل همین چیزایی که الان داشتن راجبشون حرف میزدن فکر کنن. جدیدا آدمای قصر بیشتر به دربار شیهوا رفت و آمد میکنن. اولش، این قضیه رو از سر لطف و چاپلوسی در نظر میگرفتم، اما به نظر می‌رسه که مسئله بزرگ تر از این حرفاست.

اونا دیگه به لیو شی خوشبین نیستن و باهاش طوری رفتار می کنن که انگار زمان زیادی براش باقی نمونده. بعد از مرگ لیو شی، وارث تاج و تخت، قطعاً نوزاد اژدهایی هست که توی شکم صیغه سلطنتی هوآ‌ست. توی کشور چِن وچود امپراتور زن نامرسوم نیست. بنابراین صرف نظر از اینکه نوزاد توی شکم صیغه سلطنتی هوآ شاهزاده باشد یا شاهزاده خانم، در هر صورت فرقی ایجاد نمیشه. اونوقت، صیغه سلطنتی هوآ به همراه فرزندش به عنوان امپراتور، ملکه بیوه میشه. همچنین، برادر بزرگترش ارتش رو تحت کنترل می گیره، اون زمان دیگه کی دوست نداره مورد لطف و رحمتش قرار بگیره؟

آهی کشیدم، یان شیائو وو واقعا یه اصطلاح خیلی خوبی داره، میگه بدن مرکز جنبشه. اون بی‌خانمان بود و تو جوونی سردرگم و حیرون واسه خودش میچرخید درگیر همه جور خلاف و کتک کاری ای هم بود. با این حال بازم تونست زنده بمونه. اگه لیو شی بود، می ترسم یه انگشت بهش میزدن دار فانی رو ودا میگفت.

بیماری لیو شی، آه……

واقعا اینقدر جدیه؟ اما به نظر می رسه که خیلی نگران نیست؟ یعنی امکان داره درحال تظاهر باشه؟

«پزشک سلطنتی سونگ، پزشک سلطنتی سونگ.» صدای بلند فو چون منو ترسوند. چشمام رو کاملا باز کردم تا نگاهش کنم. با لبخند گفت: «پزشک سلطنتی سونگ، اعلیحضرت به من گفتن که بیام تا به شما اطلاع بدم که اعلیحضرت باید پس فردا توی شکار، فرستاده ای از لیانگ غربی رو تا پارک شانگلین همراهی کنن. شماهم قراره همراهشون برید، بنابراین باید آماده بشین.»

«شکار؟» اخم کردم، «بدن اعلیحضرت طاقتشو داره؟»

فو چون گفت: «اعلیحضرت نمی‌تونن اجازه بدن که فرستاده لیانگ غربی مارو دست کم بگیره.» فو چون بی‌اختیار سرش رو تکون داد و گفت: «خلاصه، اعلیحضرت قبلاً تصمیمشون رو گرفتن. بنابراین شما باید خودتون رو آماده کنید و ما رو در اونجا همراهی کنید. شما بهتر از بقیه راجب بدن اعلیحضرت خبر دارین.»

چرا جمله آخرش زیاد درست بنظر نمیرسه...

لیو شی بزور زندست، با این حال باز باید برای حفظ حیثیت ملی به شکار بره، واقعاً تأثیرگذاره…… من قبل از نوشتن نامه مدتی فکر کردم. بعد از کسی خواستم که اون رو به خونه‌ام به دست یان شیائو وو برسونه.

بعضیا شاید فکر کنن که از یان شیائو وو میخوام که برای مراقبت از لیو شی و بقیه بیاد. ولی در واقع... دارم مجبورش میکنم که برای محافظت از من بیاد. راه دیگه‌ای نداره. لیو شی نگهبانان سلطنتی زیادی دورش داره. زندگی حقیر من با اون قابل مقایسه نیست. یان شیائو وو باز قابل اعتمادتره. علاوه بر این، یان شیائو وو همیشه می خواست برای شکار به پارک شانلین بره، بنابراین ممنون‌دار منم میشه.

همونطور که انتظار می رفت، پس از دریافت نامه، یان شیائو وو اون شب اومد به قصر. چشمای گِردِش تو شب، نور سبز کمرنگی از خودشون ساطع می کردن.

«شیائو لینگ زی» " لینگ رو از اسمش برمیدارم و مثل خواجه ها صداش میزنم"، درموردت اشتباه نمیکردم....

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب خدمتکار وفادارتون خودش شکارچیه را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی