اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 149
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۱۴۷ مجسمه ها
طی دو روز آینده، شیهچی اطلاعات جدیدی را که برای او در برنامه باز شده بود مرور کرد.
او به وضوح احساس کرد که برای برنامه، رده سوم محدوده تقسیم بزرگی بود. فقط بازیگران بالاتر از رده سوم حق داشتند بسیاری از اطلاعات اصلی برنامه را بدانند.
برای مثال، در برنامه، نماینده بودن تنها شغل پاره وقت نبود. همچنین مشاغل پاره وقت به عنوان فیلمنامه نویس و طراح مرگ وجود داشت. فقط آستانه نماینده شدن کم بود و بعد از دوره جدید میشد ثبت نام کرد. در این میان، فیلمنامه نویسان و طراحان مرگ به رده سوم و بالاتر نیاز داشتند.
شیهچی قبلا پرسیده بود. سو چینگ یک بازیگر رده سه بود. او مدت زیادی در این مرحله مانده بود و قصد نداشت برای ارتقای عنوان خود عجله کند. در عوض به فیلمنامه نویسی علاقه مند شد. عاشقان زامبی اولین کار او بود.
سو چینگ دریافت که جایزه فیلمنامه نویس پاره وقت به کیفیت فیلم مربوط میشود. عاشقان زامبی یک فیلم بنفش بود و اولین بار در ارزیابی جامع برای یک فیلم بنفش ۵۰۰ امتیاز گرفت. بنابراین، سو چینگ نوشتن عاشقان زامبی را به پایان رساند و یک پنجم نتیجه رتبه اول را که ۱۰۰ امتیاز بود، به دست آورد.
بهنظر زیاد نمیرسید، اما در مقایسه با احتمال مرگ در یک فیلم، کسب این امتیازها واقعاً آسان بود. اگر فیلمنامه فیلمی با کیفیت بالاتر نوشته میشد، پاداش آن بیشتر بود. یک فیلم نارنجی ۲۰۰ امتیاز و یک فیلم قرمز ۴۰۰ امتیاز داشت.
موقعیت یابی برنامه برای این مشاغل در واقع بسیار واضح بود. آنها شغل پاره وقت بودند تا شغل اصلی.
این مشاغل پاره وقت به بازیگران این امکان را میداد که در طول دوره استراحت بین فیلمها پول بیشتری کسب کنند. با این حال، راه واقعی برای کسب امتیاز قطعا ساخت فیلمهای ترسناک بود. مشاغل پاره وقت نیز یک دوره استراحت داشتند. به عنوان مثال، یک طراح مرگ میتواند تا ۱۰ پیش نویس در ماه دریافت کند و این ۳۰ امتیاز در هر پیش نویس بود. یعنی یک بازیگر میتوانست با تکیه بر کار پاره وقت ماهانه ۳۰۰ امتیاز کسب کند. مشاغل پاره وقت نیز نمیتوانستند همپوشانی داشته باشند. آنهایی که انتخاب میکردند نماینده باشند دیگر نمیتوانستند فیلمنامه نویس یا طراح مرگ شوند.
می توان گفت محدودیتهای زیادی وجود داشت.
بنابراین، این چیزها همیشه مثل دنده ی مرغ، بیمزه و مهجور بوده است. بازیگرانی که وقت و علاقه داشتند به آن می پیوستند. افرادی که مانند شیهچی عجله داشتند اساساً آن را نادیده می گرفتند.
به هرحال، برای بازیگران بالای رده سوم ، زمان بسیار ارزشمند بود. اگر آنها این انرژی را داشتند، میتوانستند خیلی بیشتر از مشاغل پاره وقت، درآمد داشته باشند. علاوه بر این، مشاغل پاره وقت فقط امتیاز میدادند. این مانند فیلمهای ترسناک نبود که بتواند امتیاز، اصل و نسب یا توانایی برای بهبود قدرت بازیگر بدهد.
دو روز بعد، شیهچی یک دعوتنامه از برنامه دریافت کرد. او آن را تأیید کرد و به معبد بزرگی منتقل شد.
معبد سفید بود و باید از سنگ مرمر ساخته شده باشد. او روی پلهها بود و بازیگران تنها در صورتی میتوانستند ورودی اصلی را ببینند که به بالا نگاه می کردند. مه، اطراف پایه سالن اصلی را پوشانده بود و بهنظر میرسید که روی ابرها شناور است، دست نیافتنی بنظر می رسید. شیهچی شمرد و دریافت که توسط ده ستون بزرگ نگه داشته شده است.
او نگاهی به داخل انداخت و بهطور ضعیف توانست مجسمهای بلند را ببیند. یک فرش قرمز زیر او بود، آنقدر طولانی که نمیتوانست انتهای دیگرش را ببیند.
پیرمردی با کمر خمیده پشت باجه بلیط بیرون سالن اصلی ایستاده بود. فقط یک نفر در آن نزدیکی بود.
شیهچی قبل از اینکه بالا برود مدتی تماشا کرد. روی پلهها ایستاد و دو دقیقه منتظر ماند اما هنوز کسی نبود. او در این مکان تنها بود.
«منتظر نباش، تو تنها کسی هستی که قبول کردی بیای.» صدای قدیمی پر از کمی متلک شنیده شد. «فکر میکردم میتونم این ماه دوباره به تعطیلات برم. بالاخره سه ماهه که هیچکس نیومده. بازیگری وجود داره که واقعا به تاریخچه برنامه اهمیت میده. این پیرمرد خیلی راضیه.»
تاریخچه برنامه؟ گوشه دهان شیهچی تکان خورد. یان جینگ چندان قابل اعتماد نبود. قیافهاش را به خوبی مدیریت کرد و با لبخند جلو رفت، اما متوجه شد که پیرمرد پا ندارد.
...
کتابهای تصادفی

