فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 134

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر صد و سی و دوم:بیمارستان(13)

{یه شیه‌چی‌دیگه؟}

{شیه‌چی، شیه‌چی رو بغل کرده.}

{هاهاهاهاهاهاهاها؟؟ داره خودشو لعنت میکنه؟}

{دو نفر در حال حرف زدنن اما حس مثلث عشقی رو میده.}

{هاهاهاهاها، سرکه خودت رو بخوری؟}

شیه‌چی‌دستاشو محکم دور کمرش قلاب کرد تا نزاره اون شخص فرار کنه. «بگو، تو کسی هستی که به یی‌هسونگ پیام داد؟»

شیه‌چی‌دیگر برای شیه‌چی چشم غره رفت. «این جالب نیست.»

شیه‌چی‌:«......»

آسانسور ناگهان تکان خورد و لرزش شدید پی در پی باعث شد شیه‌چی تعادلش رو از دست بده. بدن شیه‌چی سیاه، در یه ثانیه کمرنگ شد. شیه‌چی نتونست اون رو نگه داره و مجبور شد اون رو همینطور که بدون مانع از در‌های فولادی آسانسور عبور میکنه، تماشا بکنه.

شیه‌چی‌ای که مشکی پوشیده بود سرش رو برگردوند. چشمهای قرمز خونیش نا آشنا میزد و از معصومیت قبلی خبری نبود، در عوض توی نگاهش، ژرف نگری و سنجش بیشتری وجود داشت. مردد و مرموز بنظر می‌رسید. شیه‌چی‌احساس کرد نگاه توی چشم طرف مقابلش، بسیار پیچیده هست. به نظر می‌رسید خود دیگه‌ش در حال گرفتن یه تصمیم سخته اما همین که میخواست به زبون بیاره، اون تقلا میکرد و پشیمون میشد. انگار اون تصمیم تاثیر پاک نشدنی روش میزاشت و عواقبش ممکن بود چیزی باشه که اون نتونه از پسش بربیاد.

شیه‌چی‌لباس مشکی در آخر به آرومی گفت:«شیه‌چی، مگه همیشه ادعا نکردی که خیلی باهوشی؟ بهم ثابت کن. نگو من بهت فرصت ندادم.»

هنگام ملاقات با خود دیگه‌ت، نداشتن قلب رقابتی، کار سختی بود.

شیه‌چی‌اخم کرد. اون آروم، مدتی به این شخص خیره شد تا اینکه بالاخره چیزی رو فهمید. سپس سرتکون داد و گفت:«ممنونم.»

شیه‌چی‌ مشکی پوش قبل از اینکه سرگرم بشه، مات و مبهوت شد. «در اصل، من خیلی باهوش بودم.»

شیه‌چی ‌یه ثانیه جدی بود‌. ثانیه‌ای بعد، گوشه دهانش بالا رفت.

شیه‌چی ‌مشکی پوش تبدیل به مه سیاهی شد و از نظر ناپدید شد. در همون لحظه، آسانسور دست از لرزش برداشت و ثابت موند.

{بعد از اینکه دو تا شیه‌چی تماس چشمی برقرار کردن، اونها یه چیزی رو بدست آوردن اما من نمی‌دونم چیه!}

{پنیک نکن، تو تنها نیستی.}

{فقط نگاه کن.}

{هیجان انگیز! شیائو‌چی ‌مشکی این احساس رو به من میده.}

{عاشق یکی دیگه نیست!}

{عاشق یکی دیگه بودن دیگه چه صیغه‌ای هست؟ شیائو‌ مشکی همون شیائو‌چی ‌هست.}

{ها؟ من فکر کردم دعوای بزرگی قراره اتفاق بیافته. الان جهت کدوم وریه؟}

شیه‌چی از آسانسور بیرون اومد. «برادر، اون از قصد مارو به اینجا آورد.»

شیه‌شینگ‌لان جواب داد:«بله.»

اون خیلی وقت پیش دیده بود. زمان لازم برای سقوط یه چاقوی جراحی از طبقه دوم به طبقه اول خیلی کوتاه بود. توی چشم بهم زدن، شیائو‌چی‌مشکی پوش تونست از روی صندلی ماساژور به راه پله راهرو بره. این سرعت واقعیش بود.

با عقل جور در میومد که حتی با افزایش سرعت شیه چی، برای شیه‌شینگ‌لان غیرممکن بودش که اونقدر سریع به شیه‌چی مشکی پوش برسه. با این حال بعد از طبقه، اون شیه‌چی ‌سیاه رو توی آسانسور گیر انداخت.

این نشون میداد که شیه‌چی مشکی، از عمد کمی سرعتش رو پایین آورده. قصد اصلیش این بود که منتظر شیه‌شینگ لان بمونه. اون حرفی برای گفتن داشت. علاوه بر این، شیه‌چی سیاه پوش، تنها زمانی ظاهر شد که خودش و رن زه توی طبقه اول بودند‌. کس دیگه ای اونجا نبود. بنظر می‌رسید اون به طور مشخصی از چشم و گوش های دیگران دوری می‌کنه.

شیه ‌شینگ لان گفت:«در ابتدا فکر کردم که یه کمین وجود داره. گذشته از این، یه روح دیگه هم وجود داره. من انتظار نداشتم اون بیاد تا...... اطلاعات منتشر کنه. خیلی......»

شیه‌چی‌جواب داد:«تحسینش نکن.»

شیه‌شینگ لان قبل از اینکه با جریان امور همگام بشه، بلافاصله جلوی خودش رو گرفت. «مهم نیست که اون چقدر آدم برجسته‌ای هست، تو هم همینطور هستی.»

شیه‌چی به پایین نگاهی انداخت و در موردش فکر کرد. خود دیگه‌ش فقط چند تا جمله گفته بود اما اطلاعات فاش شده خیلی بزرگ محسوب میشد. خود دیگه‌ش این رویارویی رو به عنوان ``فرصتی که به خودش داده`` تعریف کرد. این به خودی خود کنجکاوبرانگیز بود. انتخاب اون برای اینکه خودش رو نشون بده، احتمالا نتیجه فکر کردن مکرر و پی در پی بودش. حتی اون از اینکه کارش درست یا غلطه، یا اینکه نتیجه خوب یا بد هست، مطمئن نبود.

از اونجایی که اونها یه نفر بودند، شیه‌چی فهمیدن شیه‌چی مشکی پوش براش کار سختی بشمار نمی‌رفت. بعد از اینکه شیه‌چی‌خودش رو جایگزین کرد و فکر کرد که تحت چه شرایطی چنین تصمیمی میگیره، به نظر می‌رسید که پاسخ ظاهر میشد.

خود دیگه‌ش تو شرایط بدی قرار داشت و تصمیمی گرفت. مشکلی در انتظار اون بود و انگاری شیه‌چی کلید حل این مشکل محسوب میشد. اون تصمیم گرفت با خودش ملاقات کنه، علیرغم اینکه ممکن بود اوضاع رو براش نامساعد بکنه. انگار اون می‌بایست چیزی رو تایید میکرد. شیه‌چی‌ مشکی‌پوش خیلی مضطرب بود و در دلش نسبت به چیزی شک عمیقی داشت. اون فورا به شیه‌چی احتیاج داشت تا بهش ثابت کنه که کمک کردن تصمیم درستی هست.

به این معنا بود که اگه شیه‌چی‌از فرصت پیش اومده کمال استفاده رو ببره، امکان داشت نقطه عطفی رخ بده... با اینحال، اگه اون نمی‌تونست بفهمه و موقعیت رو چنگ بزنه، همه چیز از کنترل خارج میشد.

شیه‌چی‌گفت:«برادر من حدس میزنم که با اونها تضاد منافع داریم.»

شیه‌شینگ‌لان تعجب کرد. «اونها؟»

شیه‌چی‌خندید. «اون کسی که شیشه و چاقوی جراحی رو پرت کرد، دوستش.»

شیه‌شینگ‌لان مکث کرد، صداش کمی ضعیف و عجیب شده بود. «شیه‌شینگ لان؟»

حالت شیه‌چی هم کمی پیچیده بود. اون یه شخص بود اما دو شخصیت کامل داشت. برنامه ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی