اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 133
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر صد و سی و یکم: بیمارستان(12)
رنزه قبل از اینکه مطمئن بشه چیزی که میبینه درست هست یا نه، محکم پلک زد. شیهچی با گذاشتن دستش روی شونه ییهسونگ، قدم اول رو برداشت. ییهسونگ کمی از شیهچی قد بلندتر بود، به همین خاطر مجبور شد کمی خم بشه تا حمایت شیهچی رو آسون تر بکنه.
همه بازیگر ها نگاهی رد و بدل کردن و نگاهشون به سمت شیهچی ترسناکتر شد. اونها مردم احمقی نبودن. ییهسونگ از پیله استفاده کرده بود و این نشون میداد که تو کشتن شیهچی مصمم بوده. همه اونها فکر میکردند که شیهچی مرده اما به طور غیرمنتظرهای چنین بحران بزرگی، توسط شیهچی حل شده بود. نگرش ییهسونگ هم ۱۸۰ درجه تغییراتی داشت.
ییهسونگ ناراحت بود. لثه هاش از نفرت به خارش افتاده بود، اون سرش رو پایین آورد تا زمزمه کنه:«میتونی تمومش کنی.»
منظورش این بود که دیگه ادا در آوردن رو بس کنیم.
«باشه.» شیهچی هم دیگه نمیخواست به این کار ادامه بده. اون شونه ای بالا انداخت و به آرومی دستش رو دور کرد. سرش رو کج کرد و قبل از اینکه لبخند بزنه، برای چند ثانیه به شیهیانگ خیره شد. گوشه های لبش به سمت بالا رفتند اما هیچ اثری از لبخند تو نگاهش دیده نمیشد. اون به خودش زحمت نمیداد که وانمود کنه داره پوزخندش رو پنهان میکنه.
شیه یانگ دنبال کننده کوچک ییهسونگ محسوب میشد. ییهسونگ دلیل های خودشو برای این تصمیم یهویی داشت و حتما ربطی به شیهیانگ که از شیهچیمتنفر بود، داشت. شیهچی از شرور های شلوغ کننده و خودنما متنفر نبود؛ بلکه از شرور های کوچک که از پشت و در خفا بقیه رو تحریک و برانگیخته میکردند، بیشترین تنفر رو داشت.
شیهیانگ در حالیکه به شدت وحشت زده بود، مخفیانه دندون هاشو بهم فشار داد. نه تنها شیهچی زنده بود، بلکه باعث این فاجعه شده بود که ییهسونگ شیهیانگ رو سرزنش کنه و مقصر بدونه. چطور امکان داشت؟
ییهسونگ احساس کرد که شهرتش به شدت آسیب دیده، چون همه بهش خیره شده بودند. اون با عصبانیت فریاد زد:«یه سوتفاهم کوچک بوجود اومده. داری به چی نگاه میکنید؟ برید!»
بازیگر هایی که قدرت پیله رو دیده بودند، عقب کشیدن و بلافاصله پراکنده شدند. شیهیانگ هم اونجا رو ترک کرد.
یهشیائوشیائو و رن زه با عجله جلو اومدند و با نگرانی پرسیدند:«حالت خوبه؟»
شیهچی سر تکون داد. رن زه جراحت هاشو دید و خیلی سریع امتیاز خرج کرد تا درمانش کنه. یوانیه هم پیششون اومد و با لبخندی بر لب گفت:«شیهچی، تو یه معجزه هستی.»
اون توی تعریف و تمجیدش، خساست به خرج نداد.
شیهچیلحظه ای بهش خیره شد و با درماندگی گفت:«من نزدیک بود بمیرم.»
یهشیائوشیائو با تعجب گفت:«در آخر، چه اتفاقی افتاد؟»
شیهچیبه ییهسونگ که در حال ترک اون مکان بود، خیره شد. «ارشد یی، نرو.»
ییهسونگ خشک شد، سرش رو چرخوند و درحالیکه سعی میکرد خشمش رو تحمل کنه، گفت:«چه کوفتی میخوای انجام بدی؟! دارم بهت هشدار میدم که از خط قرمز رد نشی!»
«اگه ازم محافظت نکنی، بعد بمیرم میخوای چیکار کنی؟» شیهچیپلک زد، چهرهاش مظلوم و بیگناه بنظر میرسید. ظاهراً اون به طور جدی به این مشکل فکر میکرد.
رن زه عصبانیت ییهسونگ رو احساس کرد و میترسید که ییهسونگ دوباره با شیهچی بجنگه. اون توقع نداشت که ییهسونگ با یه حالت خشم آلودی برگرده. رنزه و یهشیائوشیائو مات و مبهوت شدند.
شیهچیبه طور مختصر، علل و پیامدها رو توضیح داد. سپس به موضوع اصلی برگشت و به ییهسونگ نگاه کرد. «تو آشکارا در بخش رو قفل کرده بودی و رفتی. چرا یهو برگشتی؟!»
ییهسونگ نگاه قصد و غرض داری به پشت سر شیهچی انداخت. یهشیائوشیائو منظورش رو گرفت و رنزه رو کشید. «بیا بریم یکم آب بخریم.»
شیهچیاون ها رو صدا زد. «چیزی برای پنهان کردن وجود نداره.»
بالاخره ییهسونگ یه کهنه کار بود. اون به سرعت احساسات نامناسب رو کنار گذاشت و گفت:«از قبل بهت بگم که این کار رو برای کمک به تو انجام نمیدم. من فقط از اینکه مورد استفاده قرار بگیرم متنفرم و همچین میخوام بدونم این ماجرا زیر سر کی هست؟»
شیهچیبا تعجب پرسید:«تو نمیدونی کیه؟»
«اونها پیامهای ناشناس برای من فرستادن.
شیهچیمیدونست.
ییهسونگ ادامه داد:«اگه میتونی هویتشون رو پیدا کنی، بعدش اسمشون رو به من بگو. فکر کنم مجبورم باهاشون یه تسویه حسابی داشته باشم...
کتابهای تصادفی

