اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 124
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر صد و بیست و دوم: بیمارستان
آموزش یهشیائوشیائو سختگیرانه بود و اون از کودکی، آگاهانه وزن و فرم بدنش رو کنترل میکرد. اون هیچ وقت انقدر چاق نشده بود. یهشیائوشیائو به داشتن شکمی صاف و تخت عادت داشت اما حالا، شکمی نرم و کمی برجسته داشت. واضح بود که اون زایمان کرده و بچه آورده.
یهشیائوشیائو بعد از چند ثانیه آرام گرفت.
ویژگی ``داشتن بچه`` به نقش تعلق داشت. به عبارت دیگه، نقشی که اون تو فیلم بازی میکرد؛ بچه آورده بود نه خودش. برنامه کمی قبل به اهمیت نقش های فیلم تاکید کرده بود و حالا سرنخ هایی وجود داشت.
اون با چشم هایی پر از سردرگمی و پیچیدگی به یه لان خیره شد. احتمالا یهلان خودش، در چند سال پیش بود. اگه یه خاطره بود، تعجب نمیکرد. اما کسی که جلوش بود به وضوح یه انسان زنده بود نه خاطرهای تو ذهن. سال ها پیش، در همچین شبی که دو قمر رخ داده بودند، اون با ماشین تصادف کرد. به طور تصادفی، مثل خود آیندهش تو سالیان بعد، وارد همچین ماشینی شده بود.
یهشیائوشیائو کمی ترسید. اون از پنجره ماشین به آسمان خیره شد و دو قمر رو دید. اون برای لحظهای فکر کرد و بعد چشم هاش روشن شد.
امکان داشت که تغییرات میدان مغناطیسی ناشی از دو قمر، خط زمانی رو شکسته و باعث فروپاشی خط زمانی اصلی شده باشه؟ زمان و مکانی که اون یه لان رو ملاقات کرد، دقیقا تو چهار راهی قرارداشت که خط زمانی بهم آمیخته شده بود؟ اگه اینطور بود، بقیه بازیگرها چه؟ از اونجایی که این جهان یهشیائوشیائو دیگهای هم داشت، ممکن بود ههشیائو و شیهچی دومی هم وجود داشته باشه؟
یهشیائوشیائو کمی سرش رو بلند کرد و تو آیینهی جلویی به چهرهای که تقریبا شبیه به خودش بود، نگاه کرد. اون سرمایی رو توی قلبش احساس کرد. یهشیائوشیائو از شباهت هاشون خوشش میومد چون باعث ایجاد حس امنیت و تعلق درش میشد. با اینحال، اون خوشش نمیومد که کامل شبیه به هم باشن. از اونجایی که کاملا شبیه به هم بودند، میترسید که جاش عوض بشه. این ترس تا اعماق استخوون هاش نفوذ کرد.
باید برای یهلان چه کار میکرد؟
یهشیائوشیائو هیچ ایدهای در مورد، چگونگی پیشرفت پیرنگ نداشت. اون تلاش کرد تا ناراحتیهای توی دلش رو نادیده بگیره. قبل از اومدن، اون هرگز فکر نمیکرد که فیلم تنها چند ساعته باشه. یهشیائو فیلم های زیادی بازی کرده بود. سه یا چهار روز زمان فیلمبرداری برای فیلم های کوتاه بود و نیمی از ماه یا یک ماه فیلمبرداری، برای فیلم بلند بشمار میاومد. اون هرگز با فیلمی مواجه نشده بود که تنها چند ساعته باشه. هر چه مدت زمان کوتاه تر میشد، مدت زمان حائل بازیگر ها کوتاه تر و حملات روح ها خشن تر میشد.
یهشیائوشیائو به این فکر کرد که به زودی شیهچی رو میبینه و آروم گرفت.
{این فیلم یکم عجیبه.}
{خواهر زیبا و جوونمون، استرچ مارک داره، این برنامه خیلی بیرحمه.}*1
در بیمارستان، شیهچی رن زه رو پیدا کرد که منتظر آزمایش خون بود. رنزه، صدای قدم هایی رو از کنارش شنید و با هوشیاری سرش رو چرخوند. زمانی که اون شیهچی رو دید بلافاصله آروم شد. سپس اون متوجه لباس های شیهچی شد و آهی کشید. «دکتر شیه، شما کاملا باوقار هستید.»
حالت بیرونی شیهچی در اصل، آرام و برازنده بود. صورتش سفید و خوشتیپ بود. در اون کت سفید، واقعا موقر بنظر میرسید.
«دردسر درست نکن.» شیهچی بهش رسید. «نقشت چیه؟»
رنزه هم لباس هاشو عوض کرده بود و لباس هایی رو به تن داشت که نقشش ایجاب میکرد. رنزه استایل کژوال داشت. اون معمولا یه تیشرت مشکی یا سفید با شلوار معمولی ای میپوشید. اما در حال حاضر، یه پیراهن گلدار با شلواری تنگ به تن داشت. کمی لا* زن بنظر میومد. شیهچی بهش نزدیک شد و تونست بوی عطر مردانه از روی بدنش رو استشمام کنه.*2
رنزه پاسخ داد:«بیماری که تو اواخر شب با درد شکم ناگهانی، به بیمارستان یهآن رفته.»
معلوم بود که رنزه از نقشش خوشحال نیست و قیافه منزجر کنندهای به خودش گرفت. «یه مردبزرگ سال، به خودش اسپری زده.»
«بوش خوبه.» شیهچی جعلی، اون رو آرومش کرد.
رن زه بهش خیره شد و شوخی کرد:«اقای دکتر، میخوای مریضت رو ببینی؟»
این مرد بیش از حد مقدس بنظر میرسید.
شیه چی با لبخند بهش نگاه کرد. «من متخصص زنان و زایمانم. از اونجایی که شکمت درد میکنه، من یه حدس نامعتبر میزنم، این که ممکنه حاملگی خارج از رحم باشه.»
«.... خفه شو و بمیر...»
{هاهاهاهاها.}
{رنزه واقعا قرمز شده.}
رنزه با اوقات تلخی اونجا رو ترک کرد. سپس متوجه شد که شیهچی اون رو دنبال نمیکنه و قبل از اینکه بچرخه و منتظر بمونه، تردید کرد. «عجله کن.»
شیهچی با لبخند روی لبش، اون رو دنبال کرد.
«شیهچی!» یه نفر دم در ورودی، با صدایی مضطرب اون رو صدا زد.
اون دو نفر بهم خیره شدند. «برو.»
پیرنگ اصلی فیلم شروع شده بود...
اون ها نصف راه رو طی کردند که متوجه شدند که شخصی، از یکی از اون دو راهرو ها اومده. شیهچی، یی هسونگ رو دید. اون بخاطر یان جینگ تونست یی هسونگ رو بشناسه. یان جینگ، در فیلم های زامبی خیلی معروف بود. اون یه تبار، زامبی قابل ارتقا داشت و تقریبا تو فیلم های کمی پیشرفته زامبی، شکست ناپذیر بود. در نتیجه، یانجینگ کلی امتیاز جمع کرد و به طور کامل تونست هزینه فیلم های ترسناک ساخته شده توسط ییهسونگ رو پرداخت و تماشا کنه.
``خودت رو بشناس، دشمنان رو بشناس، آنگاه هرگز شکست نمیخوری.`` این شانسی بود که اون قبلا نداشت.
با مورد قضاوت قرار دادن بازی ییهسونگ تو فیلمهاش، اون بیشتر مدبر بود. اگه علایقش جریحهدار نمیشد، اون با لبخند، با بقیه خوش و بش میکرد. زمانی که کشمکش اساسی بوجود میومد، اون از پشت، خنجرهای زیادی میزد. ییهسونگ این استایل رو داشت که با بقیه مثل یه برده خانگی رفتار کنه. اون رو میشد به عنوان فردی دونست، که در مورد مسائل جزئی و کوچک ناراحت نمیشه. شخصی که خودخواه، ماهر و خبره هست. راه دیگه ای وجود نداشت. فیلم ترسناک مثل یه آیینه بود. زمانی که پای بقا و انتخاب دائم وسط میومد، کسی نمیتونست شخصیت واقعیش رو پنهان کنه.
یی هسونگ هم با دیدن شیهچی مات و مبهوت شد. سپس با یه لبخند عمیق، به سمتش رفت.
«شیهچی......» رنزه با احتیاط به یی هسونگ نگاه کرد.
شیهچی نگاه آرومی بهش انداخت.
ییهسونگ قد بلند و ظاهری برتر از یه حیوان خانگی داشت. اون چهره خوبی داشت، در اوایل 30 سالگی بود و یه کت سفید به تن داشت. اون مثل یه دکتر به نظر میرسید اما حالتش شبیه به شیهچی نبود. ییهسونگ واضحا لباسی همانند دکتر به تن داشت اما حالتش شبیه به یه نخبه تجاری کارمند بود.
شیه چی به اون نگاه کرد و ییهسونگ هم بهش خیره شد. ییهسونگ نمیفهمید که چرا یه بازیگر که هنوز به درجه سه نرسیده بود، انقدر سازمان رو هشیار و محتاط کرد بود. اون برای مدت کوتاهی، دو فیلم شیهچی رو تماشا کرد. این شخص ماهر بود، اما یه سره کردن کار شیهچی براش، سر و صدای زیادی ایجاد نمیکرد؛نه؟
یی هسونگ به شهرتش خیلی اهمیت میداد. اون از اینکه سازمان اون رو فرستاده تا این مدل چیزها رو انجام بده، گریزناپذیر ناراحت بود. انگار اون و شیهچی در یه سطح بودند.
شیهچی جرات کرد قدم اول رو برای ملاقات با اون برداره، اگرچه احتمالا به توصیه شن یی بود. با این وجود، یی هسونگ از این واقعیت که شیهچی احساس کرده بود میتونه باهاش بجنگه، خوشش نمیاومد. اون همه چیز رو میدونست و ب...
کتابهای تصادفی

