فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

هدیه‌ی جدایی

قسمت: 1

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

01.

«هرگز فکر نمیکردم کسی باشم که درگیر گذشتم بشم. من هر چیزی رو همانطور که پیش میاد قبول میکنم و خودم رو بی‌پروا و با کفایت میدونم.»

اما باوری که در مورد خودم داشتم از لحظه دریافت هدیه از بین رفت.

«خانم یان، لطفاً اینجا رو امضا کنید.»

به آدرس فرستنده نگاه کردم و ناگهان ساکت شدم. با تذکر بی‌حوصله‌ی مامور پست، خودکار رو از دستش برداشتم و جلوی اسمم خطی کشیدم.

جعبه بزرگ نبود اما تو دست گرفتنش حس حمل کردن وسیلهی هزار پوندی رو داشت.

تو اون لحظه احساس معلق بودن روی موجهای دریا رو داشتم. با بیحسی جعبه رو باز کردم. وقتی اون عطر ضعیف رو تو بینیم کشیدم به خودم اومدم.

وسط جعبه کتابی بود که با کاغذ کادوی صورتی رنگی بسته بندی شده بود.

مدت زیادی بهش خیره شدم. اما درآخر دستم رو به سمتش دراز کرد و برداشتمش. کاغذ کادو رو کم کم ازش جدا کردم.

با هر حرکت دستم بخشی از جلد کتاب مشخص میشد. سانت به سانت درست مثل شکستن یه دیواره سن-

دنیا را نه ولی تو را دوست دارم.

02.

راستش من اولش زیاد دوستت نداشتم.

از نظر دیگران تو جذاب و شوخ طبع بودی. این باعث شد احساس کنم که میتونم از دور تماشات کنم ولی نمیتونم به دست بیارمت و لمست کنم. از نظر سن و سال باهات خیلی فرق داشتم.

بله ما خیلی از هم دور بودیم.

تو دلم بارها و بارها به خودم هشدار دادم:

نباید تو دام تو بیوفتم.

اما بعضی چیزها غیرقابل توقف بودند.

با قصد تنهایی رفتن به خارج از شهر، زمانی که تو هتل آنقدر افسرده بودی که جرات صحبت با خانواده خودت رو هم نداشتی و فقط میتونستی با دوستات صحبت کنی، ناگهان یه تماس تلفنی برقرار کردی-

«یوتونگ، تو سی‌سیتی هستی؟»

تردید داشتم و از جواب دادن امتناع کردم.

اون طرف گوشی نیشخندی زدی و گفتی:

«یه چیزی برات فرستادم درو باز کن.»

یه لحظه سرمو انداختم پایین و آروم بلند شدم و با شک به سمت در رفتم.

مثل حرکت آهسته بود. اولین چیزی که چشمم بهش افتاد کت و شلوار با کیفیتت بود. چشمام آرام آرام به سمت بالا حرکت کردند و در نهایت روی چشمای خندانت یخ زدند.

ناباوری و بهت من رو دیدی و آهسته نیشخندی زدی:

«چیه؟ میخوای برگردم؟»

تو اون لحظه چیزی که به ذهنم رسید جملهای بود که قبلاً خیلی مسخره کرده بودم-

اولین باری که جهان هستی اطرافم رو دیدم، زمانی بود که نگاهمون به هم گره خورد.

فکر میکردم ریاکار و مسخرم. آروم دستامو بالا آوردم تا صورتم رو بپوشونم. لبخندی زدم و گفتم:

«خجالت زده شدم.»

بعداً فهمیدم که وقتی فهمیدی من تو شهر C هستم بلافاصله بلیط هواپیما خریدی و به سمت من پرواز کردی. بعد از دوستم پرسیدی کجای هتل هستم و یه اتاق کنار من رزرو کردی.

به شوخی گفتم:

«راستی اون قرارداد رو ول کردی که بیای منو پیدا کنی؟»

...

...

وقتی اب...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب هدیه‌ی جدایی را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی