سیستم بقا
قسمت: 45
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
بدن بی حسش هر لحظه امکان داشت فرو بریزد و زانو های سست شده اش را به زمین بکوبد، سنگینی عجیبی سینه اش را فشرد و با نگاه به جاناتان، حس درد و نفرت در وجودش شعله ور شد.
دلیلش را نمی دانست، اما از مرد مقابلش وحشت داشت، همان ابتدای ورود جاناتان، خودش را از پشت میز بیرون کشید و با قدم های لرزان پشت ملکه پناه گرفت. دستش را روی ردای مادرش گره زد و نگاهش را از شدت ترس به زمین انداخت.
تصاویر مبهمی از ذهنش می گذشت، احساسات یکی پس از دیگری به او هجوم می آوردند و بلافاصله بدون هیچ ردی ناپدید می شدند. ناراحتی احساسی بود که با هر تصویر گره ای ناگسستنی داشت. ، بلافاصله با عبور تصویری دیگر حس تعلق و از دست دادن به وجودش تلنگر زد و باعث شد ردای مادرش را محکم تر بچسبد، طوری که انگار نسبت به رها شدن و از دست دادنش تردید داشت.
ترس با هر نگاه جاناتان به طرفش، عمیقتر در اندامش رسوخ می برد و بدنش را به لرزه وا می داشت. صدای ضربان قلبش با صدای برخورد دندان هایش به یکدیگر، درهم آمیختند و احساساتش را نشان دادند. به دنبال آن قطره عرقی از روی پیشانی اش راه خود را به برجستگی گونه اش کشید و پایین غلتید.
«درسته، احساس می کنم به اندازه ی کافی برای تربیتش وقت نذاشتم. اما از این به بعد جبران می کنم.»
تمام این تصاویر و احساسات با گرمایی آرامش بخش فرو پاشید و رشته ی افکارش با شنیدن صدای جاناتان پاره شد. صدا بیش از حد نزدیک بود، انگار از کنار لاله های گوشش به بیرون می پیچید.
به طرف در نگاه کرد، جاناتان درست مقابل چشمانش ناپدید شده بود، با قورت دادن آب دهانش، سرش را به کنار چرخاند. بالاخره متوجه دستان بزرگ و سردی شد که مدتی پیش دور بدنش پیچیده بودند. دستا...
دلیلش را نمی دانست، اما از مرد مقابلش وحشت داشت، همان ابتدای ورود جاناتان، خودش را از پشت میز بیرون کشید و با قدم های لرزان پشت ملکه پناه گرفت. دستش را روی ردای مادرش گره زد و نگاهش را از شدت ترس به زمین انداخت.
تصاویر مبهمی از ذهنش می گذشت، احساسات یکی پس از دیگری به او هجوم می آوردند و بلافاصله بدون هیچ ردی ناپدید می شدند. ناراحتی احساسی بود که با هر تصویر گره ای ناگسستنی داشت. ، بلافاصله با عبور تصویری دیگر حس تعلق و از دست دادن به وجودش تلنگر زد و باعث شد ردای مادرش را محکم تر بچسبد، طوری که انگار نسبت به رها شدن و از دست دادنش تردید داشت.
ترس با هر نگاه جاناتان به طرفش، عمیقتر در اندامش رسوخ می برد و بدنش را به لرزه وا می داشت. صدای ضربان قلبش با صدای برخورد دندان هایش به یکدیگر، درهم آمیختند و احساساتش را نشان دادند. به دنبال آن قطره عرقی از روی پیشانی اش راه خود را به برجستگی گونه اش کشید و پایین غلتید.
«درسته، احساس می کنم به اندازه ی کافی برای تربیتش وقت نذاشتم. اما از این به بعد جبران می کنم.»
تمام این تصاویر و احساسات با گرمایی آرامش بخش فرو پاشید و رشته ی افکارش با شنیدن صدای جاناتان پاره شد. صدا بیش از حد نزدیک بود، انگار از کنار لاله های گوشش به بیرون می پیچید.
به طرف در نگاه کرد، جاناتان درست مقابل چشمانش ناپدید شده بود، با قورت دادن آب دهانش، سرش را به کنار چرخاند. بالاخره متوجه دستان بزرگ و سردی شد که مدتی پیش دور بدنش پیچیده بودند. دستا...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب سیستم بقا را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی

