فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

همترازی با خدایان

قسمت: 125

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 125

یک واکنش نشان داده شد . واکنشی که او منتظرش بود و تخم‌ این‌بار هم مانند دفعه قبل نقش خود را ایفا کرده بود.

-پس این‌جا هم هست.

سر «یاماتا نو اوروچی» که از آزمون طبقه1 به‌دست آمده بود.

[آتش مقدس] که در فرقه اهریمنی بهشتی در طبقه10 قرار داشت.

و اکنون در بریتانیا در طبقه25.

بقایای خدایان بیرونی در مکان‌هایی بیشتر از آنچه او در ابتدا فکر می‌کرد ریشه داشت.

-مشکل این‌‌که در چه شکلی و کجا...

[تخم ؟ فریاد می‌زند.]

[تخم ؟ تکان‌ می‌خورد.]

[تخم ؟ دارد...]

پیام‌ها طولانی بود.

یو وون ابروهایش را درهم کشید و تکان‌ خوردن تخم را از داخل موجودی خود احساس کرد.

-فهمیدم، فهمیدم.

[تخم ؟ از شما می‌خواهد که عجله کنید.]

آیا این بدان معناست که جوجه‌کشی آن تقریباً به پایان رسیده است؟ به نظر می‌رسید که سر آن بزرگ‌تر شده باشد زیرا پیام‌های متفاوتی ارسال می‌کرد.

خب، از آنجایی که مدتی بود که غذا نخورده است، باید بسیار گرسنه بوده باشد. یو وون به‌ آن گفته بود که به‌زودی اجازه خواهد داد که یک خدای‌بیرونی را بخورد، امّا مدت زیادی از آن زمان گذشته بود.

-از اونجایی که ستاره بهشت کُشَم کامل شده، فقط این یارو مونده.

این تخم بی‌نام جایزه‌ای بود که او پس از اتمام آزمون دریافت کرده بود. اگرچه او انتظار چیز بزرگی نداشت، اما در نهایت تخمی به‌دست آورد که حتی نمی‌دانست داخل آن چیست. اینکه آیا در داخلش یک‌تکه طلا بود یا بمبی که ممکن بود منفجر شود، این چیزی بود که هیچ‌کس نمی‌دانست.

اما یو وون تصمیم گرفته بود که قطعاً این فرد را از تخم خارج کند. او این تصمیم را پس از آنکه حریصانه‌ جسد «یاماتو نو اوروچی»را خورد، گرفت.

وقتی یو وون به داخل موجودی‌اش نگاه کرد، چشمانش برق زد.

-این ممکنه تبدیل به دشمن طبیعی خدایان‌خارجی بشه.

* * *

پرسیوال یو وون را به‌داخل قلعه هدایت کرد.

«اعلی‌حضرت می‌خواهند شما را ببینند.»

منظور او از اعلی‌حضرت لانسلوت بود. کسی که درحال‌حاضر به‌عنوان پادشاه بریتانیا با او رفتار می‌شد.

لانسلوت به‌عنوان یکی از رتبه‌‌داران ارشد میز گرد به‌ همراه مرلین، پس از شاه آرتور، دومین فردی بود که عنوان «پادشاه شوالیه ها» را دریافت کرد.

«اگرچه امروز دیدن شما برای او دشوار خواهد بود، ممکن است کمی به ما زمان بدین؟»

«به‌نظر می‌رسد اعلی‌حضرت در وظایف خود غرق شدند.»

«او به‌خاطر مسائل کشور بسیار مشغول است.»

یو وون دلیلی برای رد کردن نداشت.

«حتماً.»

قلعه بزرگ بود، و تعداد زیادی اتاق خالی داشت. یکی از آنها به یو وون اختصاص داده شد.

او از قبل از ماموس جدا شده بود. اگرچه پرسیوال فکر می‌کرد که او همراه یو وون است و می‌خواست ماموس نیز به قلعه برود، اما پاسخی که او در مقابل دریافت کرد سرد بود.

«چطور شیطان نفرت‌انگیزی مثل اون جرأت می‌کنه تا وارد قلعه بشه؟»

این پاسخی بود که جایی برای مذاکره نداشت و بنابراین یو وون تنها کسی بود که در پایان وارد قلعه شد.

یو وون پس از ورود به اتاقش از آرتور پرسید: «چرا انقدر ساکتی؟»

اگرچه آرتور باید مملو از احساسات بوده باشد، اما پس از ورود به بریتانیا حتی یک‌بار هم صحبت نکرده بود.

«-این‌جا هیچ فرقی نکرده.»

«داری درباره قلعه صحبت می‌کنی؟»

«-بله.»

«به‌نظر میاد یک ساختمان قدیمی باشه.»

«-قدیمیه. حداقل سنش از من بیشتره.»

به‌نظر می‌رسید عمیقاً درحال یادآوری خاطراتش باشد. پس از بیش از هزار سال حضور به‌عنوان یک نامرده، سرانجام بوی خانه‌اش را استشمام کرده بود.

«-البته به نظر می‌رسه جاهای دیگه تغییر کردن.»

«داری درباره بیرون از قلعه صحبت می‌کنی؟»

«-زمانی که من این‌جا بودم، بیشتر حس یک شهر روستایی رو داشت.»

یک شهر روستایی؟ این چیزی نبود که یو وون بتواند به‌درستی تصور کند. کملوت فعلی یکی از پنج شهر بزرگ در برج بود.

«-ولی چرا اومدی اینجا؟ مطمئناً یادم میاد که اولیمپوس بهت هشدار ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب همترازی با خدایان را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی