فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

همترازی با خدایان

قسمت: 121

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

حتی بعد از اینکه یو وون ایستاد و رفت، هارگان مدتی آنجا ماند و در حالی که منتظر تماس بود، چند فنجان دیگر قهوه نوشید.

و مدتی بعد، کیت بازیکنش که روی میز قرار داشت، زنگ خورد.

«آپولو: چطور پیش رفت؟»

هارگان با لحنی شاکی پاسخ داد:

«نپرس. افتضاح بود.»

او در متقاعد کردن یو وون شکست خورده بود.با وجود اینکه میدانست یو وون کسی نیست که بشود به راحتی متقاعدش کرد، باز هم مایه‌ی شرمساری بود. در آخر، یو وون تصمیم خود را گرفته بود تا در این مبارزه شرکت کند.

«آپولو: پس انتخاب نهاییش خودکشی بود؟»

«دوستم اینجوری راجع بهش فکر نمی‌کنه.»

«آپولو: اون احمق‌تر از چیزیه که شنیده بودم.»

«اون دوست فوق العاده ایه.» کمی غرور در صدای هارگان شنیده میشد. او شانه‌هایش را بالا انداخت و دوباره فنجانش را بلند کرد. «عمو چطوره؟»

«آپولو: به نظر میاد در حال بررسی باشه. واقعا وضعیت عجیبیه.»

«از این کار پشیمون نمی‌شی، برادر؟»

«آپولو: می‌شم. ولی این به این معنی نیست که می‌تونم یه جا بشینم و کاری نکنم.»

«خب،درسته.»

«آپولو: فعلا فقط روی رتبه دار شدن تمرکز کن. باید قدرتت و افزایش بدی.»

«بله، بله، متوجه شدم.» هارگان با حواس پرتی پاسخ داد و قهوه‌اش را تمام کرد.

«راستی، به اون دوستم گفتم که فعلا مراقب بریتانیا باشه، جایی نره و اگر ممکن بود بعد از رسیدن به طبقه ی 25 پنهان بشه.»

«آپولو: اون چی جواب داد؟»

«گفت مشکلی نیست.»

«آپولو: این وضعیتی نیست که یه بازیکن به تنهایی بتونه از پسش بر بیاد...»

لحنش با کمی نگرانی ترکیب شده بود.

هارگان کمی مکث کرد و سپس پرسید.

«تو هم اینجوری فکر میکنی، برادر؟»

«آپولو: منظورت چیه؟»

«وضعیتمون، زمانی که با کرایسس، هیپنوس و تزئوس مقابله می‌کردیم هم مثل الان بود. کی فکرش و می‌کرد که اونا شکست بخورن؟»

اولیمپوس نسبت به یو وون، محتاط عمل می‌کرد. در حال حاضر به دلیل نبرد عقلانیت بین زئوس و پوزیدون، آتش بس برقرار بود، اما این باعث نمی‌شد نظرشان راجع به یو وون تغییر کند.

«هر چند این واقعا بی پایه و اساسه...»

او به ظاهر یو وون، هنگامی که در تمرینات با یکدیگر ملاقات کرده بودند، فکر کرد. واقعا نمی‌توانست مبارزه‌ای را تصور کند که یو وون بازنده‌ی آن باشد.

« شاید این بار هم فرقی نداشته باشه.»

و تقریبا یک ماه بعد...

آزمون طبقه ی 24 شروع شد.

«وای، خوشبختانه هممون تو یه تیمیم.»

به محض شروع آزمون، ماموس آهسته خود را به یو وون نزدیک کرد و کنار او ایستاد.

از آنجایی که هر دو باید حداقل به طبقه 25 صعود می‌کردند، این وضعیت برای یو وون و ماموس خوش شانسی به حساب می‌آمد.

زمین وسیعی از چمن سبز وجود داشت و در وسط آن حدود ده بازیکن از جمله یو وون و ماموس، ایستاده بودند.

«بعد از این آزمون، طبقه ی 25 عه.»

«پس بعدش راهمون از هم جدا میشه؟»

«احتمالا.»

«حیف شد.»

«احتمالا نظرت به زودی تغییر می‌کنه.»

مقصد بعدی درست جلوی آنها بود و برای رسیدن به آنجا، باید با موفقیت این آزمون را پشت سر می‌گذاشتند.

[آزمون طبقه‌ی 24 در حال شروع است.]

گاوهای بزرگ» را متوقف کنید.]

[تعداد گاوهای بزرگ احضار شده در هر مرحله افزایش خواهد یافت.]

[هر زمان که مرحله‌ای به پایان برسد، امتیازی معادل 10 برابر شماره‌ی مرحله، دریافت خواهید کرد.]

[با کشته شدن یک گاو بزرگ، 5 امتیاز دریافت می‌کنید.]

{با مصرف 10 امتیاز، یک گاو بزرگ را در مقابل تیمی به انتخاب خودتان، احضار خواهید کرد.}

[یک تیم نمی‌تواند منطقه تعیین شده خود را ترک کند.]

[در صورت ترک یا اعلام انصراف، در آزمون مر...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب همترازی با خدایان را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی