فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

همترازی با خدایان

قسمت: 117

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر۱۱۷

هوای کارگاه به خاطر شعله‌هایی که هیزم درخت خاصی از را می‌سوزاندند خنک‌تر نشده بود.

مکالمه در همآن جو سوزناک کارگاه ادامه پیدا کرد.

«برای چی اومدی اینجا؟»

هفایستوس چشم غره‌ای به مردی که رو به رویش بود رفت.

حکیم بزرگ، همپای بهشت یک رتبه دار ارشد معروف کسی که قابل مقایسه با یه خدای بزرگ اولیمپوس بود.

اما اینکه کسی مثل او در طبقه‌ی اول حرکتی کند عجیب بود.

«حالا که دقت می‌کنم می‌بینم که این بدن واقعیت نیست.»

«اگر بدن واقعیم اینجا می‌بود مدیرا دهنشون بسته نمونده بود.»

هفایستوس سرش را در جواب حرف‌های سون اوه گونگ تکان داد.

مدیر‌ها توجه خاصی روی رتبه دارهای ارشد بین ۱۰۰ رتبه دار داشتند. اگر آنها در طبقات بالاتر به سر می‌بردند مشکلی نداشت، اما اگر در یکی از طبقات پایینی و حتی پایین‌ترین طبقات ‌بودند، توجه مدیر‌ها طبیعی ‌بود.

«و اینکه بدن اصلی من الآن کاری برای آنجام دادن داره.»

«خیلی خب»

«این چه واکنشیه کنجکاو نشدی چه کاری؟»

«چرا باید باشم؟ احتمالا بازم داری با برو بچه های قلمرو بهشتی خودتو سرگرم می‌کنی.»

«اره یه همچین چیزی.»

رویارویی آنها با سون اوه گونگ معروف بود‌.

آنجمن برترِ قلمروی بهشتی، و سون اوه گونگ که داشت به تنهایی در مقابل آنها قرار می‌گرفت. اسم مستعارِ «دآنای بزرگ همپای بهشت» نیز از این رو به او داده شده بود.

«از اسلحه‌ای که برات درست کردم استفاده می‌کنی؟»

«نه انداختمش دور.»

«انداختیش دور؟»

«یه چیز بهتر از اون پیدا کردم.»

«کی ساختتش؟»

«نمی‌دونم چیزیه که دست پادشاه اژدهایآن بود و به نظر نمی‌رسه اسلحه باشه.»

«اسلحه نیست؟ اگه اسلحه نیست پس چیه؟»

«نمی‌دونم ازش نپرسیدم.»

استفاده از وسیله ای که اسلحه نبود به عنوآن اسلحه...

هفایستوس فک کرد که وضعیت عجیبیه، اما وقتی مه با دقت به سون اوه گونگ نکاه کرد تونست وسیله ی بلند و نازکی که پشتش جاگرفته بود رو ببینه.

_این همونه؟

درحالی که از دور ستودنی به نظر نمی رسید. به نازکی یک آنگشت و طول یک متر بود، حتی اگر وسیله ای شگفت آور بود پهنا و طول کمی داشت.

_کی درستش کرده؟

اون با خودش فکر کرد و سپس پرسید:

«تو چرا اینجایی؟»

درسته که او با سونگ اوه گونگ دوست نبود ولی در عین حال رابطه ی بدی هم با او نداشت.

اگر هرکس دیگری بود هفایستوس به اینکه آن ها آدمایی هستند که که اولیمپوس فرستاده شک می‌کرد، اما سونگ اوه گونگ فرق داشت.

هفایستوس می‌دآنست که سونگ اوه گونگ آدمی نیست که به عنوآن زیردست برای دیگرآن کار کند.

«دنبال یه نفر می‌گردم.»

«یه نفر...؟»

«کیم یو وون. میشناسیش؟»

به خاطر شنیدن اسم آشنا حالت صورت هفایستوس برای مدت کوتاهی عوض شد. و این مدت کوتاه از دید سونگ اوه گونگ دور نمآند.

«پس می شناسیش.»

«نه.»

لبخندی روی لب سونگ اوه گونگ ظاهر شد و رنگ چشمانش از سیاه به رنگ دیگری تغییر کرد، چشم‌های سوزان طلایی

«دروغ گفتن روی من جواب نمی‌ده.»

یکی از چشمانش روشنایی کور کننده ای داشت و چشم دیگرش با برقی طلایی درخشید.

هفایستوس به سونگ اوه گونگ نگاه کرد و پرسید:

«اینا همون چشمای سوزان طلایی معروفن؟»

«نیروش یکم کمتره چون توسطه یه بدل اجرا میشه.»

«چشمایی که قابلیت دیدن دروغ ها و رسیدن به حقیقت رو دارن.»

هفایستوس خنده ی الکی ای سر داد.

چجوری از دست آن چشم ها فرار می‌کرد؟ او در حال حاضر همچین قدرتی را نداشت. حتی در مقابل یک بدل، او بدل سونگ اوه گونگ بود.

_ظاهرا حتی دروغ هم نمی‌تونم بگم.

اما ادامه داد

«نمی‌دونم.»

جواب هفایستوس تغییری نکرد.

«تو نمی‌دونی؟»

«دقیقا.»

«تو می‌دونی.»

«گفتم نمی‌دونم، چند بار باید حرفمو تکرار کنم؟»

سونگ ا...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب همترازی با خدایان را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی