همترازی با خدایان
قسمت: 108
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
ده روز گذشت.
[شما طبقهی چهلم را پاکسازی کردید.]
در طول تمام این چهل طبقه، عموماً تمرکز یو وون بر شکار کردن بود. او سعی داشت تا حداقل در هر روز چهار طبقه را پشت سر بگذارد تا سریعتر به طبقهی پنجاهم برسد.
پیش از این، یو وون در افزایش دادن سطحش به مشکل خورده بود، چرا که کشتن جانوران معمولی، تجربهی خوبی و مناسبی به او نمیداد. اما موجودات حاضر در برج سوسانو اکثرا از طبقات بسیار بالاتر آورده شده بودند و همین عاملی برای تبدیل شدن این مکان به بهترین شکارگاه ممکن برای او و بالا بردن سطحش شده بود.
علاوه بر آن...
[خشم و کینههای حاضر در محیط توسط "جهنم" جذب شدند.]
گاهی چنین پیامهای نامشخصی نیز برای یو وون به نمایش در میآمدند.
نجاتم بده... نه، فقط منو بکنش...
لطفا، من میخوام از اینجا برم بیرون...!
من دیگه نمیخوام اینجا عذاب بکشم!
هربار که یو وون مردگان سوسانو را میکشت، صدای روحشان را بهخوبی میشنید.
اینها صدای کینههایی بود که برای صدها و هزاران سال در این برج سیاه انباشته شده بودند. این فریادها ابتدا به گوش یو وون میرسیدند و بعد جذب کاینی میشدند.
«واقعا خسته کنندهست...»
تقریبا پس از رسیدن به طبقهی چهلم، از سرعت او در پیشروی و شکار کردن یو وون کاسته شده بود. شاید سطح قدرت و مهارت یو وون برای جایگاه فعلیاش بسیار بالا بود، اما باز هم این باعث نمیشد تا برج سوسانو امتحان سادهای برای گذراندن باشد.
علاوه بر آن...
این صداها به مرور دارن از درون نابودم میکنن.
شنیدن صدای مردگان تازگی داشت، چرا که او نه نکرومانسر بود و نه ارباب روح. او اینطور احساس میکرد که اگر بیش از این بخواهد صدای مردگانی که سوسانو کشته است را بشوند، مطمئناً تا پایان مسیر عقلش را از دست میدهد.
ولی واقعا چرا چنین اتفاقی در حال رخ دادن بود؟ آیا کاینی در خود مهارتی داشت که به یو وون اجازهی شنیدن صدای ارواح را میداد؟
شاید چنین توضیحی منتطقی بهنظر برسد ولی خودش احساس میکرد که چنین چیزی نیست.
اینطور نیست که کلا شنیدن صدای مردهها غیرممکن باشه، فقط اینکه چنین مهارتی رو فقط نکرومانسرهای سطح بالایی مثل سوسانو در اختیار دارن و نباید برای امثال من قابل دستیابی باشه...
علاوه بر این موارد، یکی از چیزهایی که او را آزار می داد، رنج و دردی بود که کاینی در خودش جذب می کرد.
من هرگز نمی دانستم که کاینی چنین قابلیتی در خودش داره.
اما این کینهها کجا می رفتند؟ او نمیتوانست به جای خاصی فکر کند. اما شاید اگر خودش هم یک نکرومانسر بود میتوانست بهتر از موضوعات را درک کند. یووون هرگز تصور نمیکرد که کاینی چنین رازی را در خودش داشته باشد. مطمئناً دوستانش هم نمیدانستند.
«اون دستکش واقعا توانایی عجیبی داره.»
این اولین چیزی بود که سوسانو بعد از مدتی مشاهده یو وون به او گفت.
یووون هم از این حرف تعجب کرد و نمیدانست که چرا سوسانو برای چنین مدت طولانیای ساکت بوده، اما به نظر می رسید که او نیز کاملاً کنجکاو باشد.
«ولی چرا درست و حسابی ازش استفاده نمیکنی؟ برات مثل یهجور برگ برنده میمونه؟»
«برگ برنده؟»
«آره. اینطور که به چشم میاد توام مثل خودمی ولی اصلا درک نمیکنم که چرا میخوای مهارتت رو مخفی کنی و ازش استفاده نمیبری.»
وقتی سوسانو این حرفها زد، به حالت صورت یو وون نگاهی انداخت و خندهی کوچکی کرد.
«پس اینطوری نیست که بهخاطر احساس گناه ازش استفاده نکنی؟»
«واقعا نمیتونم درک کنم که داری دربارهی چی حرف میزنی.»
«تو از اون دستکش به شکل مناسبی استفاده نمیکنی.»
نگاه سوسانو به دست راست یو وون چرخید. دستکش سیاه و کریستال کاینی.
درست بود که او در تمام این مدت مهارت جهنم را فعال نکرده بود. با این حال، تمرکز یو وون بر بخش دیگری بود. سوسانو رسماً گفته بود که یو وون هم مثل خودش است.
«پس چطوری میتونم به شکل درستی ازش استفاده کنم؟»
«جواب این یکی سوال رو نمیدونم.»
«پس چرا داشتی یهجوری حرف میزدی که انگار از همه چیز خبر داری؟»
«چی؟ ای بچهی...! به هر حال اگر هم بهت بگ...
کتابهای تصادفی

