همترازی با خدایان
قسمت: 107
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
«فقط تا همینجا تونستی پیش بری؟»
لحن سوسانو عوض شد. همین یک ثانیه پیش او با حالتی شیطانی به یو وون نگاه میکرد و سرگرم بهنظر میرسید اما ناگهان نگاهش به او تغییر کرد و حالا بیشتر جلوهای تمسخرآمیز داشت.
البته این نگاهی بود که یو وون از اون کاملا انتظارش را داشت. هر چه نباشد سوسانو یک مبارز تمام و کمال بود که حتی آشورا هم این بخش از او را قبول کرده بود.
سوسانو از افراد ضعیف شدیداً بیزار بود و تنها به افراد قوی احترام میگذاشت و این یک امر قطعی بود. سوسانو حتی بازیکنان طبقات پایین را به چشم انسان هم نمیدید و اگر حاضر بود تا با فردی مثل حشره رفتار کند، او باید کلاهش را به آسمان میانداخت. به دلیل همین رفتار هم او به کشتن بازیکنهایی که برای اولین بار ملاقاتشان میکرد مشهور بود.
«کمه؟»
«همف، منو بگو که الکی هیجانزده شدم...»
سوسانو دستهایش را روی هم گذاشت و سرش را به نشانه ناامیدی تکان داد.
«اینجا محلی نیست که حشرهی ناچیزی مثل تو بتونه همینطوری پاش رو داخلش بذاره و از طبقاتش بالا بره. داخل این برج هیولاهایی وجود دارن که حتی حضورشون در طبقهی بیست و یکمم بهشدت خطرناکه.»
«همین الانم از این موضوع مطلعم.»
«همین الانم؟»
سوسانو با شنیدن این حرف احساس کرد که قضیه بو دار است. او با دیدن عدد روی کیت این بازیکن برای لحظهای فراموش کرده بود که حتی در بیرون از این برج نیز گلهای از کفتارهای خوناشام زندگی میکردند. این گله عملا محافظان این برج بودند و علاوه بر تعداد بالایشان، موجوداتی بودند که تنها در طبقهی چهلم به بعد قابل یافته شدن بودند.
«همگروهی نداری؟» سوسانو نگاهی به اطراف انداخت اما باز هم نتوانست حضور چیز خاصی را احساس کند.
«نه، کسی نیست. تنها اومدم.» پس از گفتن این جمله یو وون حرکتش را شروع کرد.
در ابتدا حضور سوسانو توجهش را جلب کرده بود، اما فقط در همین حد. او در حال حاضر تنها یک عروسک پوشالی بود. تنها مورد تعجب برانگیز هم این بود که یو وون هرگز تصور نمیکرد بتواند کسی را که دیگر در قید حیات نیست ملاقات کند.
اما سوسانو هم در پشت یو وون، او را دنبال میکرد. ظاهراً نظرش عوض شده بود و بهنظر میرسید که مقداری نظرش جلب شده.
«فعلا همراهیت میکنم. تا زمانی که اون قطعه رو با خودت داشته باشی نمیشه کاریش کرد.»
«برای چی؟»
«اینجا رو اینطوری ساختن و کاری هم نمیشه براش انجام داد.»
«خیلی هم جالب.» یو وون در حالی که راه میرفت، به سوسانو هم جواب نصفه و نیمهای به داد.
یو وون در ابتدا تصور میکرد که اینجا به عنوان یک هزارتو ساخته شده، اما با دیدن وسایلی که در اطراف پراکنده شده بودند، درواقع شبیه یک خانهی غولپیکر بهنظر میرسید. البته از طرفی عرض مکان به اندازهای بود که شاید خانه دانستنش هم چندان درست نمیزد.
«پس تو یه خون خالص نیستی مگه نه؟» سوسانو بدون توقف به حرف زدنش ادامه میداد.
«قبلا کجا زندگی میکردی؟ راستی گفتی این قطعه رو از کجا آوردی؟»
منظور سوسانو از «قطعه» درواقع نصفهی شکستهی شمشیر توتسوگانو سوروگی بود.
اما یو وون به او توجهی نکرد و به راه رفتن ادامه داد. حتی اگر حوصلهاش هم سر رفته بود، یو وون نمیخواست این گفتگوی بیمعنی را با سوسانو ادامه دهد. بحث کاملا خستهکننده بود و او هم ارزش جواب دادن را نداشت.
«راستش دربارهی این یکی بخش خیلی کنجکاوترم.»
یو وون رو به سوسانو کرد و گفت: «اگه بهت بگم، توام در عوض حاضری جهت رو بهم بگی؟»
«جهت رو بهت بگم؟»
«منظورم مسیر رسیدن به پلههای طبقهی بعدیه. شاید اینجا خیلی پیچ در پیچ نباشه ولی واقعا نمیخوام زمان زیادی رو برای گشتن اینجا صرف کنم.»
یو وون حتی با داشتن توانایی میدان حسی هم نمیتوانست همهی مسیرها را پیدا کند. اگر خوش شانس بود شایت میتوانست در عرض چند ساعت مسیرش را پیدا کند و اگر شانس به او رو نمیکرد، چه بسا برای یک روز در این طبقه گیر میافتاد.
اگر سوسانو کسی بوده که اینجا را خلق کرده، مطمئناً ساختار آن را هم میدانست.
سوسانو مقداری به حرف یو وون فکر کرد و سری تکان داد و گفت: «باشه حتما.» بعد از این حرف، سوسانو به طرف خاصی اشاره کرد.
«درب راهپله اونطرفه. همین مسیر رو بگیری و ادامه بدی میتونی به پلههای طبقهی بعدی برسی.»
یو وون سرش را تکان داد و گفت: «همم، از اونطرف؟ حله.»
در مسیر رفتن به سمت درب، یو وون دوباره شمشیرش را از غلاف خارج کرد و سوسانو هم سوالش را دوباره پر...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب همترازی با خدایان را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی


