فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

همترازی با خدایان

قسمت: 95

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

هنگام سحر.

یو وون هنگام غذا خوردن با دیگران، گوشت یک حیوان وحشی بزرگ را به دندان کشید.

بوار با ناامیدی پرسید: «فرداست، درسته؟»

او نه تنها از اینکه نتوانست یک بار هم یو وون را شکست دهد ناامید نبود، بلکه به نظر می‌رسید که به یو وون نزدیک‌تر هم شده بود.

«آره.»

«قراره بعد از آزمون برگردی؟»

یو وون قبل از تکان دادن سر کمی فکر کرد. «اگه خاطرم بمونه.»

یو وون از آن دسته افرادی نبود که وعده‌های توخالی بدهد. او سر این حرف جدی بود و احتمالاً اگر دوباره به طبقه بیستم باز می‌گشت، آنها را هم ملاقات می‌کرد.

«پس کاملاً هم بی عاطفه نیستی، حتی با اینکه زبونت مثل نیش کفتار تیزه.»

«غذاتو کوفت کن!»

بامم-

نویار با یک تکه گوشت بزرگ به سر بوار زد. بوار یک برادر مطیع بود، بنابراین همانطور که او گفت عمل کرد.

نویار هم اما در حالی که به یو وون نگاه می‌کرد آهی کشید.

«متاسفم که برادر بزرگم هنوز اینقدر بچه‌ست...»

«مشکلی نیست. می‌دونم که از این حرف منظوری نداشت.»

«خوشحالم که اینطوری فکر می‌کنین.»

مثل همیشه، بوار کوهی از گوشت را با سرعت می‌خورد.

یو وون کم‌غذا نبود، اما نمی‌توانست با مقدار غذایی که یک غول می‌خورد برابری کند. برای مثال، ولکان در حال خوردن تکه گوشتی بود که اندازه‌اش بزرگ‌تر از کل هیکل یو وون می‌شد.

در حوالی زمانی که غذا خوردنشان تمام می‌شد، بوار در حالی که در فکر فرو رفته بود سوالی پرسید: «مگه نگفتی دنبال سنگ دریا می‌گردی؟»

این چیزی بود که او آن را فراموش کرده بود زیرا تمام تمرکزش را روی مبارزه با یو وون گذاشته بود.

"سنگ دریا" چیزی بود که اسمش به عنوان یک افسانه در طبقه‌ی بیستم دست به دست می‌چرخید.

یو وون برای یافتن آیتمی که مردم حتی مطمئن نبودند واقعاً وجود دارد یا نه به غول‌ها نزدیک شده بود.

یو وون گفت: «آره.»

«خب چه اتفاقی برای اون افتاد؟ می‌خوای بعد از قبولی در آزمون و رفتن به طبقه بعدی دوباره پایین بیای؟»

یو وون سرش را به نشانه‌ی رد تکان داد.

بوار که متوجه منظورش نشده بود چشم‌هایش را جمع کرد و پرسید: «پس چی؟»

«قبل از اینکه به طبقه‌ی بعدی برم می‌خوام سنگ رو به‌دست بیارم.»

چشمان بوار گشاد شد: «ولی مگه همین الان نگفتی که می‌خوای بری آزمون بدی...»

او واقعا باید احمق می‌بود تا معنای آنچه یو وون گفت را نفهمد.

«وایسا ببینم، یعنی میگی داخل محل آزمونه؟»

یو وون پاسخی نداد چرا که همه به زودی حقیقت را می‌فهمیدند.

«پیرم این مسئله رو می‌دونه؟»

«کم و بیش.»

بوار نفسش را بیرون داد: «هعی... پس واقعا اون چیز به ما مرتبط بود.»

اینکه غول‌ها که "سنگ دریا" را در اختیار دارند شایعه‌ای بود که برای مدت‌ها در برج پخش می‌شد و به دلیل آن شایعه، غول‌هل از دست بازیکنان و رتبه‌دارهای بی‌شماری آسیب دیده می‌دیدند. آنها سنگ را می‌خواستند و برای همین هم از تمام قدرتشان برای پیدا کردن حقیقت استفاده می‌کردند.

یو وون گفت: «اگه پدر شما دوتا واقعا یکی از خدایان غول‌هاست، به احتمال زیاد اونم می‌دونسته او فقط به شماها چیزی نگفته بوده. »

«اون سنگ واقعا تا این اندازه مهمه؟»

«بله، خیلی مهمه.»

«پس چرا ما نمی‌تونیم اون رو خودمون تصاحب کنیم؟ چرا-» سوال بوار کوتاه شد.

«احمقی؟» نویار در حالی که آهی از سر ناامیدی بیرون می‌داد پرسید: «چرا فکر می‌کنی اون فردا قراره آزمون بده؟ مشخصاً به این معنیه که سنگ و آزمون با همدیگه مرتبطن.»

بوار پرسید: «واقعا اینطوریه؟»

یو وون سرش را تکان داد.

"سنگ دریا" که نام دیگر آن "کریستال الهی دریا" بود و به عنوان "قطعه سه‌شاخه" هم شناخته می‌شد.

و آن آیتم به آزمون طبقه 20 ارتباط مستقیمی داشت.

«پس چرا پیر ما رو فرستاد دنبال تو؟»

«چون...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب همترازی با خدایان را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی