فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

همترازی با خدایان

قسمت: 42

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

کارگاهی که هفایستوس از آن استفاده می‌کرد فرو ریخت. آن ساختمان مشخصاً فقط با انجام یکسری تغییرات و در دل محله‌های فقیر نشین درست شده بود. آنقدر وضعیت ساختمان بد بود که هر لحظه امکان داشت کلاً تخریب شود. ​

ضربه‌ای که چریسس به سینه‌ی یو وون زده بود، او را مستقیما به داخل کارگاه برد. و از میان آوارها، کریستال تاریک مقدسش را پیدا کرد که اکنون به درستی پالایش بود. ​

​آگاممنون از حرف چریسس گیج شده بود و با تعجب پرسید:«قربان، منظورتون از خطرناک چیه؟»

در چهره‌ی آگاممنون که همچنان که به چریسس می‌نگریست، پر از ناراحتی پنهان بود. او می‌خواست ظهر چه زودتر هفایستوس را دستگیر کند و ماموریتش را به پایان برساند، اما همه چیز به تاخیر افتاده بود. ​

«اون تقریبا مرده. دلیلی برای ترسیدن از اون وجود نداره.»

«ماهیت مانای تاریکی اصلا چیز ساده‌ای نیست. و اینکه به وضعیت الانی اون «تقریبا» مرده بگی فکر می‌کنم اشتباه باشه...»

«مشکلی نیست.»

آگاممنون بالاخره صبر و انتظارش به حد خود رسید. ​

«مهم نیست که چقدر با استعداد باشه، اون هنوز هم یه بازیکن جدیده. شما خیلی خسته به نظر می‌رسید قربان. خواهش می‌کنم کمی استراحت کنید.»

آگاممنون دوباره نگاهش را به یو وون دوخت. ​

«خودمون کارش رو تموم می‌کنیم...»

ولی اتفاق عجیبی افتاد. یو وون که درست چند لحظه پیش روی کپه‌ای از خرابه‌ها ایستاده بود ناپدید شد. ​

اون کجا رفت؟

بوووم!

​این صدای بلند انفجار از نزدیکی محلی که هفایستوس افتاده بود به گوش می‌رسید.

آگاممنون با تعجب فوراً سرش را چرخاند.

«کااا!»

«آآآخ!»

شکستن و کوبیدن...

سربازانی که در حال حمل هفایستوس بودند، مثل سنگ ریزه‌های کوچکی به هوا فرستاده شدند. در یک آن این اتفاق افتاد و دوباره میدان جنگ به یک جهنم واقعی تبدیل شد.

و دوباره یو وون در کنار هفایستوس ایستاده بود.

«شما احمق‌ها دارین چکار می‌کنید؟» آگاممنون با فریادی از سر خشم ادامه داد:«می‌خواید همینطوری نگاهش کنید؟ بکشیدش! من بهتون گفتم که می‌تونید یه مقام مدیریتی در این طبقه‌ی لعنتی داشته باشید! همتون باهم بهش حمله کنید!»

بدن سنگ شده‌ی هفایستوس به آرامی تکان می‌خورد. سنگ شدگی فقط باعث محدودیتت حرکت فرد می‌شد و از درون او را خشک نمی‌کرد. این بدان معنا بود که در این مدت، هفایستوس به خوبی همه‌ی ماجراهایی که در اطرافش اتفاق می‌افتادند را درک می‌کرد و به همین خاطر در تلاش بود تا خودش را آزاد کند.

​«ب-بیاید باهم بهش حمله کنیم!»

«هااااه!»

سربازهای اولیمپوس از نظر مهارت‌های فردی خیلی ماهر نبودند ولی همیشه از نظر تعداد می‌توانستند شکست‌ناپذیر باشند.

یو وون محکم دسته‌ی شمشیر را نگه‌ داشت و به موج سربازانی که با اسلحه‌های خود به سمتش حمله‌ور شده‌اند نگاهی انداخت. سپس با تمام قدرت، مانای کریستال تاریکی را آزاد کرد.

وووووووش!

یک موج خشن و بزرگ از مانا.

پر کردن تمام فضا-

موج مانای تاریک از هر سربازی که عبور می‌کرد، سرش مثل یک برگ یک درخت برروی زمین می‌افتاد و اعضای داخلی و خارجیه بدنشان با مانا کاملا خشکیده می‌شد.

صدای آه و ناله‌شان را از بین انبوه بازیکنان به خوبی قابل شنیدن بود.

یو وون همزمان که با سربازان می‌جنگید و قدرت کریستال تاریک را بیرون می‌آورد. ​

ویززززززز!

خرد کردن-

کریستالی که در دست یو وون وجود داشت، به‌طور پیوسته مانای او را تغییر می‌داد و تقویت می‌کرد. ​

تنها کسانی که متوجه این مورد شدند چریسس و آگاممنون بودند. ​

«اون یه آیتم باورنکردنی با خودش داره. یعنی جایزه‌ی رکوردش در مراحل آموزشی بوده؟» چریسس با حیرت مبارزه‌ی یو وون را نگاه می‌کرد که چطور با ده‌ها بازیکن طبقات بالایی می‌جنگد. سپس به آگاممنون که صورتش سفید شده بود نگاه کرد. «چی بهت گفته بودم؟ نوچ نوچ نوچ...»

واکنش چریسس دکمه‌ی آگاممنون را زد. دندان‌هایش را به هم فشرد. او نمی‌دانست جریان از چه قرار است. تا چند لحظه پیش به نظر نمی‌رسید که او چ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب همترازی با خدایان را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی