فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

همترازی با خدایان

قسمت: 31

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

بعد از رفتن یو وون، هارگان لحظه ای سر جایش ایستاد.

افرادی منتظر او بودند.

«پس اونها اینجا هستند.»

گروهی راهشان را از بین بازیکنان جدید باز کردند. مردی که زره ای با روکش طلا و کلاهخود بر تن داشت، گروهی را که حدوداً ده نفر بودند را هدایت میکرد.

هارگان قبلاً به بعضی از اعضای آن گروه چشم دوخته بود، پس فکر میکرد که به استقبال او بیایند. ظاهراً درست حدس زده بود.

گروه شنل هایی با نشان کوه بزرگ، شمشیر و نیزه که نشان الیمپوس بود را بر تن کرده بودند.

«من، آگاممنون از الیمپوس، سلام خود را به یکی از اعضای خاندان بزرگ میرسانم.»

«آگاممنون؟ فکر کنم قبلاً دیدمت.»

«ممنون که منو به یاد داری.»

آگاممنون هنگام رویارویی با هارگان روی یک زانو نشست. به عنوان بازیکنی که هنوز رتبه دار نشده بود، باید احترامش را به خاندان المپی ها نشان میداد اما بر خلاف اقداماتش، آگاممنون با بی تفاوتی به هارگان نگاه میکرد.

«آرس خوبه؟»

«مثل همیشه هست.»

«شنیدم اخیراً یک رتبه دار شده. لطفاً تبریک منو بهش برسون.»

«باشه. ممنونم.»

آرس دیوانه جنگ الیمپوس. او بازیکنی بود که آگاممنون اورا دنبال میکرد ولی همچنین....

«با این حال... لرد آرس اصل و نسب رو مهم تر از هرچیزی میدونه. به من دستور داده تا زمانی که مادر خونی خودت رو پیدا نکردی، هیچکدوم از پیام های شما را بهشون نرسونم.»

آرس به دلیل شخصیت بد خود در الیمپوس شناخته میشد.

«چی گفتی؟»

«همونطور که میدونی، حاکم آسمان ها علاقه کمی به کودکان داره و آقا، شما نمیدونید که مادرتون چه کسی است...»

«توی گستاخ-!»

جرقه-تق-

غررر-

جریان الکتریسیته از بدن هارگان شروع به بیرون آمدن کرد. سعی کرد خودش را نگه دارد، اما خشمش از قبل طغیان کرده بود.

با این حال، در اوج خشم هارگان، آگاممنون نگاه خونسردی داشت، نگاه کسی که نمیدانست چه اشتباهی کرده است. در واقع ممکن بود که از خشم هارگان لذت می برد.

«اینطوری نباش آقا. من مطمئنم که شما به خوبی از شخصیت لرد آرس باخبر هستید. خاندان چیزیه که شما به وجود میارید. امیدوارم روزی خانواده خودتون رو داشته باشید.»

«...اوغ.»

آگاممنون آتشی را که خودش شروع کرده بود خاموش کرد.

هارگان نمیتوانست عصبانیت خود را بعد از چیزی که آگاممنون گفته بود ادامه دهد. درست بود، کسی که به او به دید تحقیر نگاه میکرد آرس بود نه او. ناگفته نماند که آگاممنون یکی از مردان آرس بود. اگر او به طور تصادفی زیاده روی میکرد، ممکن بود که به رابطه خود با الیمپوس آسیب برساند.

«خیلی خب. میتونید برید.»

«بله قربان. بدرود.» پس از تعظیم، آگاممنون ناگهان چیزی را به خاطر آورد و پرسید:«اون مرد که قبلتر اینجا بود کی بود؟ با دیدن اینکه چطوری خودش رفت به نظر نمیرسه که از هم تیمیات باشه.»

«اون مرد؟»

هارگان پیشانی اش را فشار داد و یو وون را به یاد آورد که ابتدا به سمت شهر رفته بود. او به درستی نمیدانست یو وون را چگونه توضیح دهد. از آنجا که شرط را باخته بود و نتوانست اورا عضو تیم خود کند، نمیتوانست او را همراه خود خطاب کند. با این حال او نمیتواند بگوید که این فقط شخصی است که او میشناسد زیرا آنها هنوز کارهای ناتمامی داشتند.

رابطه او با یو وون... هارگان بعد از کمی سخت فکر کردن در مورد آن به آرامی صحبت کرد :«اون... یه دوسته؟»

شاید به این دلیل بود که او بالاخره یکبار آن را گفته بود، ولی هارگان توانست دوباره با اعتماد به نفس بیشتری آن را بگوید.

« آره اون یه چیزی شبیه دوسته.»

«...؟»

پاسخ هارگان باعث سردرگمی آگاممنون شد.

«....شبیه یه دوست؟»

***

شغال ها به دوره بعد از مراحل آموزشی، زمان درو میگفتند.

آنها گروهی بودند که هر زمان آموزش به پایان می رسید در طبقه اول اردو میزدند و به دنبال بازیکنان جدید می رفتند.

حتی اگر آنه...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب همترازی با خدایان را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی