همترازی با خدایان
قسمت: 19
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
پس از بیهوش شدن بر روی زمین، زمان کمی گذشت تا یو وون موفق شد از خواب بیدار شود. او کنجکاو بود که چند ساعت گذشته است. بدنش هنوز آشفته بود. یو وون با دیدن این که چگونه او به تازگی به هوش آمده و هنوز هیچ یک از سوختگی هایش التیام نیافته است، نتیجه گرفت زمان زیادی نگذشته است.
تمام بدن یو وون از سوختگی درد میکرد و این کل ماجرا نبود.
هاله یخی هنوز همونطوره.
سوختگی بزرگترین مشکل او نبود. بلکه هاله یخی بود که پس از دست زدن به "شمشیر آهنین قطبی" و چهار "کریستال یخی" در درون او باقی ماند.
لبهای یو وون خشک شده بود، با این حال احساس میکرد که درونش یخ زده است. به عبارت ساده تر، بدن او مثل یک خرابه بود.
من دم مرگم...
این اولین فکری بود که یو وون بعد از بیدار شدن داشت. او واقعاً به آستانه مرگ نزدیک شده بود.
اگه یکم کند تر بودم، میتونست واقعاً بد بشه.
پس از برخواستن، یو وون با جمجمه و جسد سوروترا روبه رو شد. حدس یو وون این بود که او باید پس از از دست دادن هوشیاری از روی سر سوروترا سُر خورده باشد.
«من واقعا اونو شکست دادم!»
و با این کار، یو وون چیزی را که واقعاً برای دستیابی به آن در آموزش نیاز داشت [چشمان سوزان] به دست آورده بود. این نیمی از راه دستیابی به [چشمههای سوزان طلایی] بود. با این حال، آموزش هنوز به پایان نرسیده بود.
چطوری هنوز تموم نشده؟
یو وون نمیتوانست جلوی خود را بگیرد. او در حالی که به یاد رفیقهای خود بود که تصمیم گرفتند او را به گذشته بازگردانند، زمزمه کرد: «این واقعا سفر سختیه حرومزادهها...»
این فقط سومین آموزش بود. هنوز راهی طولانی در پیش داشت.
تاپ تاپ تاپ
یوون از جسد سوروترا بالا رفت. با خاموش شدن آتشش، بدن سوروترا ظاهری بی ریخت و زشت به خود گرفته بود. شبیه جسد یک غول معمولی بود. با این حال، این یک جسد معمولی نبود.
هر تیکه از جنازهی شیطان یک آیتمه.
شیاطین موجوداتی با اعتبار بالا بودند که معمولاً فقط در طبقات بالای برج میتوان آنها را مشاهده کرد. حتی اگر فقط یک شیطان طبقه پایین بوده باشد، سوروترا در بین باقی فرزندان سورت، یکی از خاصترینها بود.
پاره شدن، ترکک.
یو وون جسد سوروترا را زیر و رو کرد. او دندهای را قبل از پاره کردن سینه کند تا جایی که یک فضای خالی پیدا کرد.
ایناهاش.
او یک گوی قرمز روشن پیدا کرد. در اطراف قلب سوروترا واقع شده بود، اما بیشتر شبیه گوهر بود تا قلب. این گوی هم قلب سوروترا بود و هم منبع قدرتهای آن.
برداشتن
یو وون قلب سوروترا را بیرون کشید و محکم در دستش گرفت و گرمای شدید آن را احساس کرد.
[قلب غول
اکسیر طبقه بندی: قلب غول شیطانی سوروترا. کسی که در ملت آتش متولد شده بود، قلبی با قدرت یک غول بزرگ که دارای هالههای آتش بود.
مقدار زیادی مانا در خودش دارد.
این قلب قدرت یک غول را در خود دارد.]
گوهر قرمز، اکسیری به نام قلب غول پیکر بود.
من میخوام اونو همین الان بگیرم.
یو وون وضعیت بدن او را بررسی کرد.
اما این ممکنه سخت باشه.
"قلب غول" یک اکسیر بسیار خطرناک بود. نه تنها مقدار زیادی مانا در خود داشت، بلکه اکسیری بود که ساختار اسکلتی و عضلانی فردی که آن را مصرف میکرد تغییر میداد. او برای دریافت آن حجم از قدرت به استقامت زیادی نیاز داشت.
در حال حاضر، بدن یو وون پس از درگیری با سوروترا، نابود شده بود. علاوه بر این، هاله یخی از "شمشیر آهنین قطبی" و "بلورهای یخی" هنوز در درون او بود، بنابراین احتمال زیادی وجود داشت که هاله یخی، هاله آتشیش را خراب کند.
«کارات تموم شد؟»
یو وون برگشت تا منبع صدا را پشت سرش ببیند. او پس از قرار دادن "قلب غول" در فهرست اموال خود پاسخ داد: «تقریبا نصفشو تموم کردم.»
مدیر پیشانی اش ماساژ داد. او میدانست که چه چیزی در راه اتفاق افتادن است.
«زمان اون رسیده که پاداش خودمو دریافت کنم.»
«من قبلاً به خاطر تو کلی حرف از بچهها شنیدم، و حالا تو...»
مدیر سر تکان داد و آه عمیقی کشید. او حتماً سردرد نسبتاً شدیدی داشته است.
«تعادل این آموزش کاملا نابود شده.»
با این حال، حتی هنگام ابراز ناراحتی...
کتابهای تصادفی

