فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

همترازی با خدایان

قسمت: 3

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

«گـــــووواااا...»

«گـــــــــــــــــو... خـــگ...»

درست در میان آن زنگ گوش‌خراش، صدای گریه‌ای به گوش می‌رسید. یو وون هم‌چنان که گوشش به پیام بود، به جستجوی منشاء صدای گریه رفت.

[دربرابر دسته‌ی زامبی‌ها زنده بمانید.]

[تمام زامبی‌ها بعد از سی دقیقه ناپدید خواهند شد.]

ماموریتی نبود که با تجربه‌های قبلی یو وون تفاوتی داشته باشد، به غیر از یک مورد.

خیلی زیادن.

زامبی‌هایی که در خیابان ظاهر می‌شدند را می‌شمرد.

سختی هر مرحله‌ی آموزشی بسته به هر ناحیه متغیر بود و به تعداد مردم آن بستگی داشت. پس هرچه‌قدر جمعیت آن‌جا بالاتر می‌بود، دشواری مرحله‌ی آموزشی نیز بیشتر می‌شد.

منطقی بود. از آن‌جایی که در اینچنین مناطقی، مردم بیشتری می‌توانستند با همدیگر همکاری کنند، پس باید با هیولاهای قوی‌تری در ماموریت‌ها رو به رو می‌شدند تا جدال منصافانه‌ای بین‌شان صورت بگیرد.

استدلالی بود که حداقل عاقلانه به نظر می‌رسید.

همهی اینا چرنده.

«گــــــــغ...»‌

“‌هـــــ... هیولـــــا!»

“‌زامــــ زامبـــــــــی؟ زامبی‌ان!»

یو وون مردمی را نگاه کرد که با مشاهده‌ی زامبی‌‌ها از ترس پا به فرار گذاشتند.

بی‌فایده بود. خیابان‌های هانگ‌دی تحمل فشار چنین جمعیتی را نداشت.

در نقطه‌ای دیگر از این‌جا، خیابان‌ها آن‌قدر خلوت و عریض بود که مردم بتوانند به راحتی فرار کنند. به این شکل هم از تعداد زامبی‌ها کاسته می‌شد و هم مرحله آموزشی دشوار نبود.

خیلی آدم توی خیابون ریخته.

جای مناسبی برای فرار وجود نداشت. تا چند دقیقه‌ی دیگر خیابان‌های هانگ‌دی از خون مردمانی پر خواهد شد که توسط زامبی‌ها تکه‌پاره شده بودند.

تنها یک راه حل برای آن وجود داشت. وقتی نمی‌توانی فرار کنی، باید بجنگی. فرار کردن در مقابل این سیل بزرگ زامبی‌ها، کسی را زنده نمی‌گذاشت.

تا زمانی که این ناحیه، “‌منطقه‌ی مرحله آموزشی”‌ به شمار می‌رفت، تو فقط می‌توانستی جانت را در دست بگیری و فرار کنی و زامبی‌هایی هم که در گوشه کنار این منطقه مخفی شده‌ بودند، پس از مدتی از توی خسته استقبال می‌کردند.

«‌واکنشِ طبیعی‌ایه.»

یو وون هم مستثنا نبود. پذیرفتن دنیایی که درست مقابلش بود؛ کنار آمدن با آن و انجام هرکاری که برای نجات جانش حیاتی بود؛ همه‌ی این تلاش‌ها درست بعد از آغاز مرحله آموزشی شروع شد.

[شما قادر هستید با گفتن عبارت فعال‌سازیِ “پنجره‌ی وضعیت”‌ خود را چک کنید.]

[شما یک اسلحه‌ی پایه به دست آوردید. "چاقوی قدیمی"]

به هر نفر یک اسلحه اهدا شد. چاقو، چکش و انواع دیگر. به نظر می‌آمد به هر شخص، اسلحه‌ای داده می‌شود که بتواند از آن به خوبی استفاده کند. برای یو وون یک چاقو بود.

جرینگجرینگ

یو وون چاقو را به گوشه‌ای پرت کرد.

تیغه‌اش چنان کُند بود که حتی نمی‌شد به عنوان اسلحه روی آن حساب کرد.

اون آشغال از پس سهتا دونه زامبی هم برنمیاد.

اگر به درستی از چاقو استفاده می‌کرد، اوضاع به گونه‌ای دیگر پیش می‌رفت. در دست داشتن چاقوی قدیمی، بهتر از آن بود که دست خالی باشد. اما در حقیقت، آن چاقو آیتم ضعیف‌تری نسبت با یک میله‌ی آهنی معمولی به حساب می‌آمد و هر لحظه ممکن بود بشکند.

از سویی دیگر، تِمِ اولین مرحله آموزشی “‌بقا”‌ بود.

مهم نبود چه تعداد زامبی را می‌کشید چرا که ثانیه‌ای بعد دوباره زنده می‌شدند.

«‌گــــــــغاخ...»

«‌ه... هل نده!»

«‌تکون بخور ببینم.»‌

آن دسته از مردمان بخت ‌برگشته‌ای هم که به خاطر فشار جمعیت، نزدیک زامبی‌ها یا در یک قدمی دندان‌ آن‌ها بودند هم به‌دست بقیه‌ی مردم وحشت‌زده به این سو و آن‌سو پرتاب می‌شدند. عده‌ای هم برای نجات خود بدون لحظه‌ای تردید، دیگری را قربانی می‌کردند. ذات انسانی همین بود.

پس قراره زنده بمونیم، هه.

یو وون زیپ کیفش را باز کرد و از داخل آن بطری‌ای بیرون آورد.

«‌این مقدار کفایت نمی‌کنه.»

اهدافی که یو وون در سر داشت را نمی‌شد با پاکسازی مرحله آموزشی آن هم به‌صورت معمولی به‌دست آورد.

پیش‌تر زنده‌ماندن کافی بود، اما الآن هدف‌ مهم‌تری در سر می‌پروراند.

یو وون اسلحه‌های دیگری را هم به جای آن چاقوی قدیمی با خود آورده بود؛ و یک شی دیگری که الآن موقع استفاده از آن بود.

محتویات بطری را روی چاقوی ساشیمی خالی کرد.

شلپ‌شلپ‌شلپ‌شلپ...

«خب»

همه‌چیز مهیا بود. جسورانه رو به جلو نگاه کرد.

احتیاجی نبود وضعیت خود را بررسی کند. تعدادشان را می‌توانست حس کند.

«‌بریم.»

ویــژ...

یو وون با سر به داخل دسته‌ای از زامبی شیرجه رفت.

زامبی‌ها ضعیف و آهسته بودند. اما در مقابل، دردی را حس نمی‌کردند و کشتن‌شان کار راحتی نبود. از پا درآوردن آن‌ها قدرت زیادی می‌خواست. در مرحله آموزشی شماره‌ی یک، تعداد افرادی که قادر ب...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب همترازی با خدایان را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی