قهرمان کش
قسمت: 11
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
روز دوم هم به همان روال روز اول گذشت؛ اما در میانه روز سوم حرکت گروه، آن ها نهایتا با درختان قطع شده و رد پای اسب ها مواجه شدند، نشانه های میدان نبرد.
از آن به بعد شروع به حرکت با احتیاط بیشتر کردند، لوکاس مدام جادو های مختلفی اجرا میکرد و مسئول هدایت تیم بود. بعد از چند ساعت دیگر پیاده روی لوکاس گفت: "میدان نبرد مورد نظر جلوی ما است. میخوای چیکار کنی آنو؟ فقط ماموریت رو انجام بدیم یا به کارفرما هم سر بزنیم؟"
آنو ریشش را نوازش کرد و گفت: "معمولا میگفتم بریم سراغ ماموریت، ولی هر دو هانا و شان اولین باره که میدان نبرد رو میبینند پس بهتر نیست به فرمانده بزرگی که درخواست داده سر بزنیم؟ فقط برای اهداف آموزشی."
لوکاس با تکان دادن سر موافقت کرد، پس از گذشت چند ساعت و عبور از چند تپه، بالاخره چادر های ارتش تمپ رویت شدند؛ محدوده جادوی لوکاس به شکل باور نکردنی بزرگ بود.
آنو جلو رفت و با چند نفر صحبت کرد، سپس بازگشت و از بقیه خواست او را دنبال کنند؛ پس از بازرسی مختصر، سربازان گروه را به چادر فرمانده هدایت کردند. شان از سهولت ورود شگفت زده شد ولی بعد فکر کرد چون سربازان برگه ماموریت را دیده و تایید کرده بودند سخت گیری نمیکردند.
اول آنو وارد چادر شد، سپس لوکاس شان و هانا را به داخل هل داد و در نهایت خود پشت سر آنها وارد شد.
به عنوان یک چادر، چادر فرمانده بسیار مجلل بود، از کف زمین گرفته تا سقف پارچه ای چادر، همه با ابریشم و طلا تزئین شده بود؛ در وسط چادر نشیمنگاه درازی بود که شان حتی اسمش را هم نمیدانست، چیزی ما بین صندلی و تخت، روی این نشیمنگاه مرد چاق و زشتی لم داده بود و از دستان یکی از ده نوکر مونث خود که احاطه اش کرده بودند انگور میخورد. ظاهر وی برای شان کمی غیر منتظره بود، زیرا هر تمپی که شان دیده بود با عضلات بزرگ و قدرتمند پوشیده شده بو...
کتابهای تصادفی


