پادشاه ابعادی
قسمت: 165
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 165: بازآرایی نظم پایور سالاری (2)
وقتی شیلندا آن را دید، لبخندی سرد روی صورتش ظاهر شد.
«هههه، پس این دلیلی بود که تو موفق شدی اسپیروس رو شکست بدی. پس یعنی نباید زحمت کشتنت رو همین الان به خودم بدم؟»
او متوجه شده بود که کانگجون پس از مرگ قویتر میشود.
سئوکئوک! سئوکئوک!
«اوه!»
بازوهای کانگجون دوباره قطع شد. با اینحال، هیچ حمله مرگبار دیگری تکرار نشد.
«از این به بعد میتونی منتظرش باشی. زمان بینهایته پس کاری میکنم که تمام دردها رو یکی یکی تجربه کنی.»
شیلندا کانگجون را در درماندگی فرو برد و سپس شروع به شکنجه او کرد.
بدن کانگجون مانند یک مجسمه سنگی بود چرا که قادر به حرکت نبود.
حتی اگر قدرت نابودی او بی کم و کاست باشد، ممکن بود فلج شود.
به آن دلیل که فاصله بین شلیندا و کانگجون به شدت زیاد بود.
سیک! سییک!
شیلندا تمام پوستش را پاره کرد. سپس هزاران تکه از انرژی نابودی را در رگهای او وارد کرد.
«کوک!»
پس از آن، بدترین درد ممکن را تجربه کرد.
«کووک! کووووک! کوآآآک!»
بدترین دردی که یک انسان می تواند احساس کند.
همانطور که خدای شیطانیبزرگ میخندید کانگجون نمیتوانست جلوی فریادهای هولناکش را بگیرد.
اما او یک چیز را نادیده گرفته بود.
کانگجون از طریق مردن قویتر نمیشد، بلکه از طریق روش ضمیری بود.
او بر محدودیتهای خود غلبه میکرد.
او از موقعیتهای شدید برای عبور از سد مقابلش استفاده میکرد.
یکی از این موقعیتهای سخت، کشته شدن به دست شخصی نیرومند بود.
اما در واقع، درمانده کردن و تحت شکنجه شدید قرار دادن او، روش ضمیریای غیرقابل قیاس با روش ضمیری پس از مرگ را فراهم کرد.
«اوق! من تو رو نمیبخشم.»
نوری در چشمان خونآلود کانگجون درخشید.
درست بود.
او تنها کسی بود که توانست حال او را ببیند.
کانگجون قبلاً در آستانه فرمانروایی هوانمونگ قدم گذاشته بود.
او به آن آستانه رسید، اما رهنور دیدن آنقدر خسته کننده بود که میخواست بخوابد.
او در چنین حالتی قرار داشت.
خدای اهریمنی که او را میکشت مانند این بود که هنگام خواب مورچههای کوچک روی تمام بدنش راه بروند.
نیش آرام آرام او را از خواب بیدار کرد.
این اولین سطح او بود.
کانگجون میل شدیدی داشت که بلند شود و مورچهها را کتک بزند، اما نادیده گرفت و دوباره به خواب رفت.
چرا که به شدت خسته بود.
خستگی سنگری ایجاد کرد.
با اینحال، چه میشود اگر مورچهها به جای خزیدن روی دستها و پاهایش، در سوراخهای بینی او فرو روند؟
او فوراً از خواب بیدار میشد تا مورچه ها را بکشد.
کانگجون از خواب بیدار شده بود.
سطح 500... !!
سطح او بلافاصله به حد مجاز رسید.
با وجود این، شیلندا متوجه نشد که چه کرده است.
با تابیدن نور در چشمان کانگجون، بدن شیلندا فورا سفت شد.
چشمان کانگجون میسوخت.
«من همشون رو به خودت بر میگردونم!!»
چواک! چواک! جیجیجیک!
از آن هنگام کانگجون انتقامش را آغاز کرد.
کم و بیش از کاری که شیلندا با او کرده بود، نبود.
کانگجون پوست بدنش را جدا کرد و هزاران تکه قدرت نابودی را در رگهایش فرو برد. کانگجون به همان اندازه که شیلندا با او کرد را بر خودش بازگرداند.
«ی...یه دیقه صبر کن!!»
شیلندا فلج شده بود اما دهانش هنوز میتوانست حرکت کند. او سعی کرد صحبت کند اما در نهایت فقط فریادهای وحشتناکی از خود بیرون داد.
«آاااای! وااخخخ!»
شیلندا دگر آزار بود، اما این چنین بودن برایش دردناک بود.
کانگجون این روند را دهها بار تکرار کرد.
شکنجه، کشتن، شکنجه و دوباره کشتن.
کتابهای تصادفی