پادشاه ابعادی
قسمت: 153
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 153: الهه آسمانی شائونیل (2)
در پایان، همهچیز اینگونه پیش رفت. نگرانیاش به واقعیت تبدیل شده بود.
الهه آسمانی شائونیل مهروموم شده بود!
لومینائیل همزمان شوکه و ناامید شده بود.
بهعلاوه، او متعجب بود که کانگجون به مانند روشی که روی خدایان شیطانی انجام داده بود از او خون گرفته بود.
«لوکان، لطفاً. لطفاً بیشتر از این بهش بیاحترامی نکن.» او سر کانگجون فریاد کشید، هرچند که کانگجون گوش نداد و به پر کردن بطری با خون شائونیل ادامه داد.
او یک بطری از خون خدایان آسمانی را به دست آورده بود.
اگر یک بطری دیگر داشت، میتوانست که یک جواهر قدرت محافظت را ایجاد کند.
ماموریت بلافاصله به اتمام میرسید و او کتیبهی دانش هرجومرج را به همراه چندین سطح دریافت میکرد.
برای کانگجون، کتیبهی دانش هرجومرج از جواهر قدرت محافظت هم مهمتر بود. اگر میتوانست آن را بهدست بیاورد، دوباره از محدودیتش پیشی میگرفت.
بنابراین او به گرفتن خون یک الهه آسمانی مثل شائونیل اهمیتی نمیداد.
در این دنیای مُهرشده، شائونیل یک الهه نبود.
او تنها یک زندانی بود که توسط کانگجون مُهر شده بود.
«آه، چقدر بد و شرارتآمیز... تو جرئت میکنی که همچین کاری رو با یه الهه آسمانی کنی؟»
با اینحال در این شرایط، شائونیل به کانگجون طعنه زد.
کانگجون بهسردی خندید. «تو متوجه وضعیتت نیستی. صد سال دیگه میبینمت.»
لومینائیل جلو دوید و فریاد کشید: «لوکان! تو نمیتونی این کار رو انجام بدی. لطفاً من رو یه بار دیگه مجازات کن. دیگه به اون بیاحترامی نکن...»
اما حرفهای لومینائیل فقط حرف مفت بودند.
کانگجون و شائونیل ناپدید شدند.
«حالا میخوای با من چیکار کنی؟»
شائونیل گیج شده بود که ناگهان از یک جنگل به سمت یک فضای خالی پرت شد.
دنیای دیگری بود که کانگجون، شائونیل را در آن قرار داده بود.
او به شائونیل نگاهی انداخت و رُک گفت: «تو صد سال رو اینجا میگذرونی. بعدش شاید راضی شدم باهات صحبت کنم.»
شائونیل خندید. «میخوای من رو با زمان مجازات کنی؟ اشتباهه که فکر کنی من زیر همچین چیزی رنج میکشم.»
«شاید از دید یه خدا چیز مسخرهای باشه، اما بهعنوان یه انسان راحت نخواهد بود. خوب مدارا کن.»
کانگجون بعد از آن مجازات را فعال کرد.
[مجازات زمان آغاز شد. شمارش معکوس از 100 سال آغاز شد.]
از طرف دیگر، دوباره چند مهمان پیدایشان شد.
زمانی که کانگجون شائونیل را مهروموم کرد، در بالای آسمان ایستگاه پاواریا لرزههایی وجود داشت.
آنها همه زرههایی آبیرنگ پوشیده بودند و در دستانشان سلاحهایی گرفته بودند.
بالهایی آبی در پشتشان میدرخشید و تکانهشان کمتر از شائونیل بود. حتی با اینکه سه نفر بودند.
مگه اونا امروز آزاد نیستن؟ من میخواستم که اونا رو هم ببینم.
چیز خوبی بود، چراکه او به یک بطری خون دیگر از یک خدای آسمانی برای ایجاد جواهر قدرت محافظت نیاز داشت.
همین که کانگجون از دنیای مُهرشده خارج شد، یکی از سه فرشته با حالتی عبوس گفت: «من مباشر خدای دنیای آسمانی هستم، لیئوس. آیا ناپدید شدن شائونیل به تو مربوطه؟»
البته که به او مربوط بود. کانگجون شمشیر خون بهشتی را بدون گفتن یه کلمه تاب داد.
برق--!
نیازی به صحبت نبود.
او تنها به پیروزی نیاز داشت.
هیچ مکالمه آرامی نمیتوانست بینشان رخ بدهد وقتی که همین حالا هم شائونیل را مهروموم کرده بود.
بنابراین باید کنترل اوضاع را بهدست میگرفت. مکالمه هیچ ارزشی نداشت.
کانگجون تصمیم ...
کتابهای تصادفی
