پادشاه ابعادی
قسمت: 145
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 145: هلداس، خدای شیطانی (2)
آسمان صاف بود و در آن تعدادی ابر پراکنده وجود داشت. جنگلها، باتلاقها و سرزمینهای پوشیده از علف وجود داشتند.
اوضاع دریای ابعادی افتضاح بود، اما سرزمین آگاند بسیار آرام بود.
حتی ملکهی ناگا، ملیناد هم نمیدانست که سرزمین کمی پیش توسط یک خدای شیطانی بلعیده شده است.
«همچین اتفاقی افتاد؟ اصلاً نفهمیدم.»
ملیناد بهخاطر ملاقات کانگجون شوکه شده بود و بیشتر از آن، از جنگیدن او با یک خدای شیطانی متعجب شده بود.
کانگجون خندید.
ترجیح میداد که او نفهمیده باشد.
گرچه که او یک محافظ بود، پس باید یکسری افکار راجعبه اینکه در دریای ابعادی چه خبر است میداشت.
«نگران نباش. من خدای شیطانی رو شکست دادم.»
کانگجون ملیحترین لبخندی که میتوانست را زد و ملیناد بهنظر خیالش راحت شد.
«چرا مدتی اینجا استراحت نمیکنی؟»
«باید بکنم؟»
کانگجون سر تکان داد و ملیناد او را به قصر ملکه برد.
«چیزهای عجیبوغریب زیادی روی سرزمین آگاند وجود دارن. من میخواستم یه روزی اونا رو برای ارباب موقع اومدنشون تعریف کنم.»
قصر زیبا پشتنماهایی از جنس شیشه داشت که در اطراف پایگاه کانگجون ساخته شده بود. پایگاه مانای غالب در سرزمین را جذب میکرد تا دفاعش را تحکیم کند. بهعلاوه، قصری بزرگ و ساختمانهای دیگری در اطراف آن ساخته شده بودند.
ضمناً جالب بود که بدن نیمههیولایی ملیناد بهمحض وارد شدن به قصر به بدنی کاملاً انسانی تبدیل شد.
این روی ناگاهای دیگر هم صدق میکرد.
خوشبختانه ملیناد لباس زیری شبیه به یک بیکینی طلایی پوشیده بود تا جاهای خصوصیاش را بپوشاند، وگرنه کاملاً برهنه میشد.
گرچه مردان و زنان برهنهای وجود داشتند که در قصر این طرف و آن طرف میرفتند.
کانگجون کمی معذب شده بود، اما اینجا چیزی طبیعی به نظر میرسید، درنتیجه او تصمیم گرفت که شرایط را قبول کند.
«عجیبه. چهخبره؟»
«هنوز نفهمیدم. بهنظر میرسه که یه رازی راجعبه این قصر شیشهای وجود داره.»
«متوجهم.»
کانگجون بهطور مبهمی کنجکاو بود. اگر مشغول جنگ با خدایان شیطانی نبود، در کشف رازهای این قصر علاقهمند میبود.
گرچه این همه ماجرا نبود.
چیزهای عجیب و غیرمعمول فقط روی سرزمین آگاند وجود نداشتند، بلکه در تمامی جهانهای کوچک بودند.
برای مثال، آکوانا سردابهای اسرارآمیز در جزیره فریا پیدا کرده بود. بعد از وارد شدن به یکی از آنها، سردابهای دیگر تشکیل میشد و تمامشدنی نبود.
بنابراین جستوجو برای رازهای مخفی در جهانهای کوچک چیز خیلی هیجانانگیزی میشد.
ملیناد صحبت کرد: «مخصوصاً یه سردابه خیلی عجیب توی زیرزمین قصر وجود داره.»
«سردابه عجیب؟»
«بله. من نتونستم وارد بشم، چون توسط یک هاله ناشناخته دفع میشدم.»
«همممم.»
کانگجون احساس خوبی داشت، اما یک انرژی هرجومرج عجیب در زیر او قرار داشت.
آنجا که سردابه بود، درنتیجه او میل مشتاقانهای راجعبه آن داشت.
یعنی برم و ببینمش؟
کانگجون تا وقتی که خدای شیطانی بعدی ایجاد شود، کاری نداشت.
«منو اونجا ببر. میرم و بررسیش میکنم.»
«بله، پشت سر من بیاید.»
او پلههای مارپیچی را به دنبال ملیناد پایین رفت و یک فضای دایرهوار بزرگ در زیرزمین نمایان ...
کتابهای تصادفی


