پادشاه ابعادی
قسمت: 71
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت هفتاد و یکم - جنگیر مو نقرهای
کیم هاینا در گوشی هوشمندش به دنبال اطلاعاتی گشت و بعضی از نکات را به کانگجون گزارش داد.
«گزارشی از ارواح خبیث اینجا نبود اما تو روزای اخیر چند خودکشی بوده. سه نفر از پشت بوم کنار پارکینگ بدون دلیل پریدن.»
گرچه مقالاتی منتشر شد، اما ارواح خبیث آنچنان وحشتناک بودند که به اخبار مربوط به خودکشی توجهی نشد.
-خودکشی... باید کار اونا باشه.
کانگجون نگاهی سرد به اطراف انداخت.
«تا اینجایید من یه نگاه میندازم.»
«بله رئیس نیم.»
«مراقب باشید، رئیس نیم.»
منشی و محافظ شخصی کانگجون به دنبالش نرفتند.
فقط بهخاطر اینکه میدانستند جلوی دست و پا هستند.
در همین حین، در حالی که کانگجون نزدیک میشد، صدای هیاهویی از یک سمت مه بلند شد. سایههای زیادی با چشمانی درخشنده به کانگجون نگاه میکردند.
البته، اکثر مردم عادی نمیتوانستند آنها را ببیند. کانگجون در واقعیت نمیتوانست جزئیات را ببیند اما میتوانست هیبت زمختشان را ببیند.
هر چند که قادر بود به وضوح در میدان جنگ ببیندشان.
[حملات دشمنان باعث شد زمین جنگ به صورت خودکار فعال شود.]
سوسوسو
وقتی که مه به طور کامل محوطه را پوشاند، کانگجون در جایی که پارکینگ زیادی نبود ایستاد.
تاریک بود اما میتوانست ببیند.
کانگجون بعد از ورود به میدان نبرد به زره سنگین غول ارباب مجهز شد.
چاچاچاک
به اضافه شمشیر ارباب خوناشام که فرمانده گرانیا به او هدیه داده بود در دستش ظاهر شد.
«کیییی!!»
«کیکیکیکیکی!»
اسکلتهایی استخوانی بودند که به کانگجون نزدیک میشدند.
بدنشان از استخوانهایی جامد ساخته شده بود، فقط دو نور قرمز از جمجمهشان چشمک میزد و قدشان بیشتر از دو متر بود.
اسکلتهایی که شمشیر و تبر و حتی نیزه در دست داشتند به نظر قوی بودند.
چیزی که غیر عادی بود، قفسهای بزرگ پشت اسکلتها بود که سه نفر گیرشان افتاده بودند.
بعد از دیدن کانگجون فورا فریاد زدند.
«ل...لطفا نجاتم بده!»
«هوک!! لطفا منو نجات بده!»
یک اسکلت که به نظر نگهبان بود، شلاقشان زد.
«کیکیکیکی!! ساکت نمیشی؟»
ججیک!!ججیک!
«آخ!»
«آه!!»
آنها که بودند؟ چرا اسکلتها آنها را گرفته بودند؟
داستانی که کانگجون از کیم هاینا شنیده بود، در ذهنش جرقه زد. چند وقت پیش سه نفر از پشت بام پایین پریده بودند.
آیا خودشان بودند؟
روشن است که خودکشیشان مربوط به اسکلتها بوده. گویی روح مردگان در آن قفسها زندانی شده بودند.
کانگجون به اسکلتها نگاه کرد و فریاد زد.
«چرا موجوداتی مثل شما هوامونگ رو ترک نمیکنن؟ در هر حال، بعد از که با من روبرو شدید همهتون میمیرید!»
«کیکیکی!! چی گفتی؟»
«کوکاکا!! ازت برده میسازم و تا ابد ازت بیگاری میکشم!»
اسکلتها کانگجون را به سرعت محاصره کردند. هیچ شکاف و درزی از چپ و راست نبود.
البته کانگجون به محاصره شدنش اهمیتی نمیداد.
فرصت خوبی برای محک زدن مهارت جدید بود.
برش سرکش آسمانی!
برق!
درست مثل زمانی که از برش آسمانی استفاده کرد، شمشیر درخشید.
با این حال، نور در جلو قرار نگرفت بلکه در امواجی دایرهای در اطراف کانگجون پراکنده شد.
پاک پاپک پاپاک!
با برخورد امواج به اسکلتها، میلرزیدند و تبدیل به پودر میشدند.
[43 گره به دست آمد.]
[32 گره به دست آمد.]
[یک سنگ ماه کوچک به دست آمد.]
[معجون شفا دهنده متوسط به دست آمد.]
از همان ابتدا، نمیدانست که همهشان با یک مهارت از بین خواهند رفت.
مهارتی گسترده بود. خیال کرد که ضربه ضعیفی دارد و باید دوبار استفاده کند.
با انداختن فقط یه سنگ قمر کوچک 31 نفرشان را کشت.
اینطور بود که خوش شانسیاش بیشتر شد.
«هکسیا گفت که میزان سنگ ماه کاهش پیدا میکنه.»
و حالا، فقط یک د...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب پادشاه ابعادی را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی


