پادشاه ابعادی
قسمت: 70
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر 70 : جن گیر مو نقرهای (بخش یکم)
کانگجون به سمت جای پارک حرکت کرد و تلاش کرد دوباره از فضای اسکیا استفاده کنه.
-یعنی ماشینم واقعا اینجا جا شده؟
او نمیتوانست به هان یونسو بدون اینکه خودش امتحانی انجام بدهد، اعتماد کند.
صفحه نمایش روشن شد.
[آیا میخواهید که ونتا کلاس اس را در فضا ذخیره کنید؟]
[ذخیره] [رد]
در همین حین، ماشین از جلوی چشمهایش ناپدید شد و یک آیکون بامزه ماشین در نمایشگر پدید آمد.
-واقعا کار میکنه.
کانگجون خوشحال بود. وقتی دوباره رویش کلیک کرد، آیکون ناپدید و ماشین ظاهر شد.
او به اسکیا علاقهمند شده بود.
هان یونسو نحوه کار را به سادگی توضیح داده بود، هرچند، وقتی گوشی هوشمند را لمس کرد جزئیات دیگری هم وجود داشت.
-اه، میتونم از فضا با صدام هم استفاده کنم.
او میتوانست از صدا جهت دستورات ذخیره و بیرون آوردن وسایل استفاده کند.
به بیانی دیگر، برای بار اول که ذخیره میخواست کند باید صفحه نمایش را لمس میکرد. اما وقتی که در اسکیا ثبت میشد، نیازی نبود که برای دوم صفحه رو روشن کنه.
«ونتا کلاس اس رو ذخیره کن!»
او با اسکیا حرف زد و ماشین واقعا به فضا ناپدید شد.
«ونتا کلاس اس رو از انبار خارج کن.»
و ماشین دوباره ظاهر شد.
-این ویژگی خیلی کاربردیه.
یک ویژگی بدردبخور دیگه هم این بود که اگر اسکیا را روی مچش میچرخاند، شبیه یک ساعت میشد! او حتی میتوانست یک صفحه نمایش کوچک هم در این بخش ببیند. صفحه کوچکتر بود ولی کار مشابهی را انجام میداد.
این همش نبود.
همینطور قابلیت وصل شدن به گوشی هوشمند را داشت. به بیانی دیگر، اگر او شماره گوشیاش را داخل اسکیا وارد میکرد، میتوانست با استفاده از آن تماس بگیرد یا جواب بدهد. همینطور، دیگر برنامهها و اطلاعات گوشیاش به صورت خودکار به اسکیا منتقل میشدند. البته، قابلیت استفاده از اینترنت و کارای بانکی هم در آن ممکن بود.
-نیازی نیست که یه گوشی جدا با خودم حمل کنم. میتونم خونه بذارمش.
به علاوه، اسکیا مانای دور و برش را به عنوان انرژی جذب میکرد پس نیازی به شارژ کردن هم نداشت.
کانگجون راهنمای اسکیا را که به صورت یه برنامه بود، خواند.
-شگفت انگیزه. این یه گوشیه که میشه به طور نامحدود ازش استفاده کرد.
کانگجون اسکیا را به حالت یک ساعت دور دست چپش رها کرد و سوار ماشینش شد.
از جا پارک خارج شد.
در اون زمان، چندین نفر راه کانگجون را سد کردند.
-این وقت صبح چه خبره؟
بنگ! بنگ!
او بوق زد ولی آنها از جایشان تکان نخوردند. در عوض، آنها به سمت او آمدند.
«اون لی کانگجون جن گیره؟»
«تو لی کانگجون هستی، آره؟ لطفا یه مصاحبه کوتاه با ما داشته باش.»
این! اینها روزنامه نگاران بودند. حتی طرفدارهایی هم وجود داشتند که برای دیدن کانگجون آمده بودند.
کانگجون روحشم خبر نداشت که یک کلاب هواداری برایش درست شده است.
«واه! کانگجون اوپا!»
«اوپا خیلی باحاله!»
کانگجون با حالت عبوسی جمعیت را تماشا کرد و ماشین را برگرداند.
-نمیتونم از این راه برم.
او سریعا درهای جا پارک را قفل کرد.
کیننگ!
این کار امکان پذیر بود چون که یک جا پارک اختصاصی بود که توسط مالک ساختمان استفاده میشد. برای مستاجرین پارکینگهای جداگانهای وجود داشت.
کانگجون از ماشین پیاده شد و بلافاصله آن رو داخل فضا قرار داد.
او به سمت درب خروج اضطراری رفت، سپس پشت ساختمان شروع به دویدن کرد. او دنبال جای مناسب برای بیرون آوردن ماشین از فضا میگشت.
«کیاک! کانگجون اوپا!»
«محشره!»
«اوپا! لطفا این رو امضا کنید!»
هرچند بنظر میرسید که تعدادی از جمعیت در درب پشتی هم منتظر بودند. آنها مشغول عکس گرفتن از کانگجون با گوشی بودند.
-چه خبره؟ چرا من اینقدر مشهور شدم؟
کانگجون شنیده بود که بعضی افراد در یک شب مشهور میشوند اما هیچوقت فکر نمیکرد که این بلا سر خودش بیاید.
اما الان، یه شخص مشهور بودن اهمیتی نداشت.
اگر وقت را از دست میداد، نمیتوانست موفق شود که ارواح شیطانی زیادی را شکار کند.
او فقط میخواست که ...
کتابهای تصادفی

