فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

می‌خوام پانکراست رو بخورم

قسمت: 1

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

در روز مراسم خاکسپاری یامائوچی ساکورا، هوا ابری بود و آدم را دلتنگ می‌کرد؛ کاملاً برعکس شخصیت همکلاسی من.

تصور می‌کنم که در مراسم او، افراد زیادی گریه کرده باشند. تعداد افراد و اشک‌های آنها نشان می‌دهد که زندگی او معنایی داشته است؛ اما من میان آن‌ها نیستم. حتی روز آخری هم که زنده بود در کنارش نبودم. کل این اوقات از خانه بیرون نرفتم.

یک همکلاسی خاص می‌توانست مرا مجبور کند از خانه بیرون بیایم، اما فکر کنم خوش‌شانسم که او دیگر قادر به این کار نیست؛ از آن‌جا که دیگر در این دنیا زندگی نمی‌کند. معلم‌ها و خانواده او هم حق و وظیفه‌ای ندارند که از من بخواهند به مراسم او بیایم. من قادر بودم تصمیمات خودم را بگیرم و طبق آنها رفتار کنم.

از آن‌جا که من یک دانش‌آموز دبیرستانی هستم، باید بدون اینکه کسی از من بخواهد به مدرسه بروم. ولی او در تعطیلات مدرسه فوت کرد، بنابراین هیچ چیزی نمی‌توانست مرا مجبور کند که در این هوای غمناک به بیرون بروم.

صبح شده است و می‌بینم که پدر و مادرم برای کار به بیرون رفته‌اند. قبل از اینکه به اتاقم برگردم، کمی غذا سرهم می‌کنم. اگر فکر می‌کنید که من از روی احساس ناراحتی به د...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب می‌خوام پانکراست رو بخورم را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی