فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

کوتاه‌نویسه‌

قسمت: 13

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

از وقتی که یادم میاد توی آخرین قفسه‌ی کتاب‌فروشی بودم. من یه کتاب معمولی با یه طرح جلد معمولی بودم، اما نه اونقدر معمولی که دل رو بزنه. ولی نمی‌دونستم چرا انگاری نیرویی داشتم که همه رو از خودم دور میکردم. توی این چند سالی که توی قفسه‌ی کتاب‌فروشی زندگی می‌کردم، هیچ‌کس نمی‌خواست من رو بخره، البته انگار کسی اصلا نمی‌دیدم که حتی بخواد من رو بخره. اما از هفته‌ی پیش، همه چیز تغییر کرد. مشتری‌ها بیشتر به قفسه‌ای که من توش بودم نزدیک می‌شدن. یه خانوم شیک و خوش‌پوش داشت دقیقا به سمت قفسه‌‌ی من می‌اومد.

- آره این یکی خودشه، حتما من رو می‌خره، بالاخره می‌تونم خواننده داشته باشم.

اما ناگهان احساس کردم زمان متوقف شد، چون اون خانم عوضی به سمت یه کتاب که دقیقا سمت چپ من بود، و یه تیتر شبیه کتابای زرد داشت حرکت کرد. اون خانم مزخرف اگه دو قدم دیگه برمی‌داشت، من الان به آرزوم رسیده بودم. ازت متنفرم خانمی...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب کوتاه‌نویسه‌ را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی