فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

ازدواج با یک شرور دل‌رحم

قسمت: 180

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر صد و هشتاد:آوووو(وقت تلف نکن. من مراقب هستم.) (3)

روان چیویو قصد داشت بعد از اینکه به غار برگشت همه چیز رو از جمله، رابطه پدربزرگ مو و مادربزرگ رویی، ارباب مادربزرگ رویی و برنامه هاش برای رفتن به قبیله خرس زمستانی با کمک مادربزرگ رو، برای یوان جو تعریف کنه.

اون توقع نداشت یوان جو یهو اونجا ظاهر بشه. اون نمی‌دونست چطور تویه مدت زمان کوتاه، همه چیز رو واضح و شفاف توضیح بده، به همین خاطر یه تفسیر و توضیح سطح بالا ارائه داد.

زمانی که روان توضیحاتش رو تموم کرد، چشمهاش به تاریکی عادت کرده بودند، و به طور مبهم موفق شد ببینه که آقای گرگ خاکستری، لرزان و بی‌ثبات مقابلش ایستاده.

به نظر می‌رسید گرگ آروم شده و دیگه خرناس نمی‌کشه. یوان به آرومی دست خونیش رو پایین آورد. کمی بدنش رو برگردوند و آهسته صورتش رو به سمت همسرش چرخوند. مردمک قرمز درخشان چشمش، تو شب تاریک به طور ویژه‌ای قابل توجه بودند و کاملا ترسناک بنظر می‌رسیدند‌.

یوان جو به آرومی دستش رو بلند کرد. اون مستقیم به جلو نگاه می‌کرد. چهره ناگویا و زخمیش توی شب وحشتناک‌تر بنظر می رسید.

وهنوز روان چیویو به طرز عجیبی میدونست که گرگ چه چیزی قراره ازش بپرسه. روان با کمک از انرژی معنویش، دو قدم به جلو برداشت و کنار گرگ خاکستری ایستاد. اون لبخند زد و گفت:«من خوبم.»

هاله پر ابهت گرگ از سرد بودن دست کشید و انرژی شیطانی بتدریج مهار شد.

باد سرد زمستانی روی دستش می‌وزید. یوان میخواست صورت همسرش رو با نوک انگشتاش لمس کنه، اما زمانی که نزدیکتر شد، نظرش رو عوض کرد و قبل از اینکه دستش رو به سمت پایین بیاندازه، فقط به آرومی با پشت دستش موهاش رو لمس کرد.

تو هوشیاری شیطانیش، اون فقط فکر کرد که گفته:«اممم.»

با این حال، توی واقعیت، آقای گرگ خاکستری گوش هاشو تکون داده بود و یه ``آوووو`` نرم بیرون داده بود.

روان چیویو:«.....»

با اینکه روان میدونست وضعیت فعلی آقای گرگ خاکستری خوب نیست و وقتش رو با احساس خجالت و شرم تلف نمیکنه، اما زمانی که بازوی گرگ رو با دستپاچگی نگه داشته بود، صورتش هنوز قرمز بود.

گرگ سریع به حرف در اومد....:«آؤووو.» (کثیفه.)

روان چیویو دوباره با بازوهاش از گرگ حمایت کرد و پرسید:«درد میکنه؟!»

گرگ دوباره در رفت، اما این دفعه از قدرت کمتری استفاده کرد:«آووآوو.» (درد نمیکنه.)

روان چیویو به آسونی به سمت دیگه رفت تا از گرگ بیشتر حمایت کنه. مضطرب پرسید:«این طرف بهتره؟!»

گرگ:«.....»

به عنوان یه گرگ خاکستری قدرتمند، نیازی به خرده‌گیری نسبت به همسر ضعیفش نداشت. از اونجایی که روان چیویو اصرار داشت بهش بچسبه، پس فقط با اکراه میتونست موافقت کنه‌.

یوان جو هیچ چیز خطرناکی رو تو اطرافشون احساس نمی‌کرد. و فکر میکرد که هیولا بعد از کتک خوردن توسطش، فرار کرده.

اینطور نبود که نتونه صاف و استوار بیاسته، اون فقط یکم، خسته بود.

از اونجایی که چیویو داشت ازش حمایت میکرد، اون چشم هاشو بست تا چند ثانیه استراحت کنه. فقط برای چند ثانیه.

روان ناگهان روی شونه اش احساس سنگینی کرد. گرگ که خیلی سنگین تر از اون بود، به شونه اش فشار می‌آورد.

موهای بلند یوان که با خون و برف آب شده خیس شده بود، به سمت پایین سر خورد و روی گونه روان افتاد. روان چیویو، احساس خارش شدیدی تو گونه اش احساس کرد.

«شوهر؟!» روان چیویو به آرومی صدا زد:«هنوز بیداری؟!»

نسیم خنک شبانه وزید. فقط صدای نفس های سنگین یوان جو، به گوش روان می‌رسید. بعد از گذشت یه مدت زمان نامعلوم، صدای ناله آرومی در جواب به صدا زدن اون شنیده شد.

کتاب‌های تصادفی