فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

ازدواج با یک شرور دل‌رحم

قسمت: 155

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر صد و پنجاه پنجم: مادربزرگ به شکار میره. شماها خیلی لاغرید(2)

«خواهر بزرگتر چیویو، چرا باز داری کلی وسایل به ما میدی؟!» یو کوچولو یه یکم ناراحت بود، اون ادامه داد:«دفعه قبل به اندازه کافی بهمون وسایل داده بودی.»

روان چیویو سرش رو نوازش کرد و موضوع رو عوض کرد:«بیا در مورد این حرف نزنیم. پدربزرگ مو خوب به نظر نمی‌رسه. این برفی هم که داره می‌باره خیلی سرده. بهش کمک کن تا به غار برگرده، در ضمن زخمم خوبه و اذیتم نمی‌کنه.»

روان میخواست بگه که اونجا می‌مونه و بهشون کمک می‌کنه اما بعدش به آقای گرگ خاکستری که بهش گفته بود مراقب خونشون باشه فکر کرد و اون به طرز غیرقابل توضیحی، احساس ناراحتی کرد. روان با عذر خواهی به خانواده مو نگاه کرد.

با توجه به رابطه‌ای که قبلا بین چینگ رویی و پدربزرگ مو وجود داشت، چینگ رویی دیگه خطری برای مویو و بقیه محسوب نمی‌شد.

«من برای مدت طولانی بیرون بودم. من باید زود به خونه برگردم. من فردا میام به شما بچه ها سر میزنم.» روان خیلی سریع این حرف هارو زد. بدون اینکه به اونها فرصت بده تا ازش بخوان بیشتر اونجا بمونه، سریع کوله رو پشتش گذاشت و چرخید.

«خواهر بزرگتر چیویو.» بوهه کوچولو فریاد زد تا جلوش رو بگیره، اما مو مائو اجازه نداد بوهه چیز بیشتری بگه و متوقفش کرد.

...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب ازدواج با یک شرور دل‌رحم را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی