ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 154
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر صد و پنجاه چهارم: مادربزرگ به شکار میره. شماها خیلی لاغرید(1)
یو کوچولو استخوان چوبی که در دست داشت رو فشار داد. اون که روبروی پدربزرگ مو و روان چیویو ایستاده بود، با صدایی بلند به چینگ رویی گفت:«خانم اهریمن، فکر نکن فقط به خاطر اینکه خوشگلی میتونی پدربزرگم رو برادر بزرگتر صدا بزنی. تو میخواستی خواهر بزرگتر چیویو رو کتک بزنی. من نمی بخشمت.»
روان چیویو:«....» با اینکه روان توسط حرفهای یو کوچولو متاثر شده بود، اما الان واضحا وقت تحریک کردن اون اهریمن نبود.
چینگ رویی هم متعجب شده بود، اما خیلی سریع خودش رو جمع و جور کرد و بنظر میرسید توسط یو سرگرم شده. اشک هایی که توی چشمم جمع شده بودند، خشک شدند و چشمهاش خمیده شد. اون به وضوح یه شیطان قدرتمند بود اما شادی و هیجان ذهنش رو آشفته کرده بود.
اون به روان چیویو که حواسش دوباره بهش جمع شده بود، لبخند زد. شاخه های بید دوباره از پشت سر چینگ رویی بلند شدند، اما این دفعه هیچ قصد کشتنی وجود نداشت.
«تو روان چیویو هستی؟ درسته؟! بخاطر اتفاقی که اینجا افتاد، معذرت میخوام.» یه شاخه بید دراز شد تا با سرعتی بیشتر از قبل گونه آسیب دیده روان چیویو رو لمس کنه. انقدر سریع که روان چیویو وقت نکرد ازش فرار کنه. با این حال، این دفعه، شاخه بید، انرژی شیطانی رو توی خودش حمل نمیکرد. به اندازه لمس شدن یه کتکین شناور، ملایم بود.*1
روان چیویو کمی خارش و گزگز روی گونهاش احساس کرد. زمانی که شاخه بید به سمت چینگ رویی برگشت، زخم روی صورت روان، تقریبا خوب شده بود.
روان چیویو دید که شاخه بید، گونهاش رو رها کرد و بعد از اون به شاخه سمت چپ چینگ رویی که دراز ...
کتابهای تصادفی

