ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 145
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر صد و چهل و پنجم: لباس عروسی بود؟!(2)
در مورد یوان جو، اون کل زمان بعدظهرش رو صرف، سخت کار کردن روی تذهیبگریش و ترمیم مریدیان های شکستهاش کرد. حالا که هوشیاری شیطانیش بهتر شده بود، ازش استفاده کرد تا مخفیانه همسرش رو تماشا کنه.
یوان جو با دیدن لباس قرمز تو دست روان چیویو، مبهوت شد. تعجب از توی چشمهاش گذشت. دستش که در حال استراحت روی میز سنگی بود، به آرامی مشت شد.
این لباس قرمز، اون هرگز لباسی شبیه به این رو ندیده بود. یعنی روان براش دوخته بود؟! لباس عروسی بودش؟!
شبیه یه نگاه مشتاق، اون هوشیاری شیطانی لعنتی، نگاهش از روی لباس به دست های متورم و قرمز روان چیویو سُر خورد. انگشتات های روان میلرزیدند و خطوطی روی اونها دیده میشد. حتما زمانی که اون داشته لباس میدوخته، نخ رو محکم دور انگشتهاش پیچونده و به همین خاطر رد نخ، روی انگشت هاش باقی مونده بود.
یوان جو، بدون اینکه متوجه بشه، ابروهاش رو تو هم کشید. قیافهاش ترسناکتر از قبل بنظر میرسید.
روان چیویو با خودش فکر کرد که تغییر قیافه گرگ به این خاطره که اون احساس ناراحتی میکنه. روان عمدا از گرگ فاصله نگرفت.
روان چیویو به آرومی پرسید:«اقای یوان، زخمات اذیتت میکنن؟!» اون به سمت گرگ رفت، لباس رو تا کرد و روی میز سنگی گذاشت.
از اونجایی که روان به همسرش نگفت ...
کتابهای تصادفی

