ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 74
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر هفتاد و چهارم: همسر انسانش که بخاطر حادثهای به اینجا اومده بود، خیلی خاص بود.(1)
روان چیویو از اینکه باید مویو رو بیشتر منتظر نگه میداشت، احساس بدی کرد. اما باز هم، چهارپایه چوبی و پوست حیوانی که روی پای آقای گرگ خاکستری انداخته بود رو برداشت، پرده رو بالا داد و به سمت ورودی غار رفت و با نگاهی متأسف به مویو خیره شد و گفت: « یو کوچولو، میشه اینجا بشینی و یکم بیشتر منتظرم بمونی؟!»
مویو قبل از اینکه سرش رو به نشونه مثبت تکون بده، از تعجب یخ زد. «باشه.»
بعد از اینکه برادر بزرگترش اون "گنجینه" رو نوشیده بود، وضعیتش خیلی بهبود پیدا کرده بود و برای مدت کوتاه چند ثانیهای از خواب بیدار شده بود. به همینخاطر مویو زیاد مضطرب و نگران نبود.
«یو کوچولو، ممنونم.» روان چیویو پوست حیوانی رو بهش داد و بعد گفت: «اینو بگیر سرما نخوری.»
مویو به روان چیویو لبخندی زد و نیت مهربانانش رو رد نکرد.
روان هنوز یکم احساس بدی داشت. با دیدن اینکه هنوز آب گرم در دیگ سنگی وجود داره، اون رو توی کاسه چوبیای ریخت و برای مویو آورد.
با دیدن اینکه پسر بچه مطیعانه در ورودی غار منتظرشه، اون خیلی سریع به اتاق خواب رفت تا اب شفابخش رو متراکم کنه. قدمهاش بههم ریخته و حرکاتش سراسیمه بود.
وقتی یوانجو عطر فزاینده ا...
کتابهای تصادفی

