ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 73
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپترهفتاد و سوم: اما مگه نگفتی که تو و شوهرت چندین بار عملیات صمیمانه انجام دادین؟!(2)
بیرون غار، روان چیویو که از حرفهای مویو گیج شده بود بهطورغریزی به غار نگاه کرد و با حالتی آشفته توضیح داد: «هییس، تو نباید خیلی راحت از اینجورحرفها بزنی.»
مویو سرش رو خاروند و تکونش داد. «اوه.»
مویو که دید روان چیویو قرمز شده، با یه حالت گیجی بهش گفت: «عملیات صمیمانه چیز مهمی نیست!؟ مگه نه؟! من اغلب با بوهه، کارهای صمیمی انجام میدم؛ مثلا اون خوشش میاد دستای منو بکشه.»
روان چیویو گفت: «...کشیدن دست یه نفر جز عملیات صمیمانه به حساب میاد؟!»
روان به چشمهای پاک مویو نگاه کرد و احساس کرد ذهن پاک خودش به سمت افکار بیادبانه میرن.
روان چیویو نمیدونست که چطور برای بچهای توی اون سن چنین چیزی رو توضیح بده: «این...فعالیت صمیمانه بین بزرگترها، مثل صمیمیت بین بچهها نیست.»
مویو با حالتی متعجب و سوالی به روان چیویو نگاه کرد و لبهاشو ورچید، ولی اونقدرعاقل بود که به سوال کردن ادامه نده.
روان چیویو دستشو بالا برد و آروم گونههای قرمزش رو فشار داد و گفت: « یو کوچولو، ...
کتابهای تصادفی

