ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 60
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر 60- آیا یوان جو لیاقت اینو داشت که شوهر خطاب بشه؟! (3)
همانطور که آسمان به تدریج روشنتر میشد، روان چیوچیو به حرف زدن ادامه داد: «من آب رو بالا سرت میزارم. سه تا فنجونه. برای یه مدت باید کافی باشه. آقای ذخیره میتونی صدامو بشنوی؟ «
او تنها شیطانی بود که روان باهاش ارتباط دوستانه داشت. او گرگ "شرور" بود، که چندین بار از اون محافظت کرده بود. او گرگ خاکستریاش تیانلو بود.
روان واقعا نگران این بود که گرگ رو از دست بده.
روان چیوچیو همینطور که به صورت جذاب و در حد مرگ رنگ پریده گرگ نگاه میکرد، دمش رو نوازش میکرد. روان قبل از اینکه به صحبت کردن ادامه بده، تو احساساتاش غرق شد.
»شوهر، تو نمیتونی بمیری... «
یوان جو که بالاخره یکم هوشیار شده بود«.....» :
قرار بود بمیره!!؟؟
با اینکه بخاطر تب، هوشیاری نداشت؛ اما گاه و بیگاه لحظاتی هوشیاریاش رو بدست میآورد و بعد توسط درد به تاریکی کشیده و بیهوش میشد. تو اون لحظات قبل از اینکه هوشیاریاش رو از دست بده، احساس میکرد کل بدنش داره میسوزه.
تو این چند روز گذشته، اون نیروی به ظاهر مقاومت ناپذیر که از اعماق خون و هسته شیطانیاش میاومد، تو بدنش پخش میشد و بدنش رو نابود میکرد.
اما هر بار که یوان جو به تدریج لبه پرتگاه میل...
کتابهای تصادفی


