ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 15
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر 15- برای اولین بار گرگ بزرگِ بد، احساس کرد که از دست دادن بینایی چیز بدیه. (1)
همینطور که روان چیوچیو به آرومی نصف بدن آقای گرگ خاکستری رو میکشید و قسمت دیگه بدنشو محکم گرفته بود، اونو به داخل غار انفرادیاش کشید. بوی بد خون زیر دماغ روان چیوچیو رفته بود و باعث شد اون ابروهاش رو درهم بکشه. با تحمل بوی پوسیدگی که حالش رو بهم میزد، روان به آرومی سعی کرد با دهانش نفس بکشه تا این بو بیشتر از این به دماغش نخوره.
گرفتن زیر بغل گرگ بزرگِ بد که حتی تو حال نشستهاش هم ازش بلندتر بود؛ خیلی سخت بود ولی با این حال روان چیوچیو همه تلاشش رو کرد، تا حد ممکن سریع وارد غار بشن.
جراحات گرگ خیلی جدی بود. اون نمیتونست توی هوای سرد و یخی بیرون دوام بیاره. روان باید گرگ رو به تخت خواب میبرد تا بتونه دراز بکشه و بعد هم باید آب رو میجوشوند تا زخمهاشو تمیز کنه.
روان چیوچیو نور درخشانی که داخل غار میدرخشید رو دنبال کرد. اون همینطور که به خاطر تحمل کردن وزن گرگ تلو تلو میخورد، دنبال تخت توی غار بود.
تخت سنگیاش کجا بود؟
هر چقدر به داخل غار پیش میرفتن، غار تاریکتر میشد. بعد ...
کتابهای تصادفی

