جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس
قسمت: 862
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۸۶۲: گوی آرزوی روح و ارتقا سونا
دو روز پس از ماجرا پرنسس پیکسی، بای زهمین سرانجام زیست بوم منطقه بیابانی را ترک کرد. او در آنجا مجموعا بیش از ۸۹ هزار پیکاچو و ۱۹ رایچو شکار کرده بود.
علاوه بر این، بای زهمین در آن سیاهچال بالاخره با موجودات زنده دیگری به غیر از پرنسس نژاد پیکسی هم روبهرو شد. مثل اُرکها، گیاهان جهش یافته، انسانها! و نژادهای دیگر...
تمام آن نژادها نسبت به یکدیگر بسیار محتاطانه برخورد میکردند و به قولی دنبال دردسر نمیگشتند، طوریکه اگر گذرشان به یکدیگر میافتاد بلافاصله راهشان را به سمت دیگری کج میکردند تا با هم رو به رو نشوند و از درگیریهای احتمالی جلوگیری کنند، مگر آنکه طرف مقابلشان را به عنوان یک متحد میشناختند! آن وقت ماجرا دیگر فرق میکرد...
بای زهمین به زیست بوم چهارم رسید، و مشخص شد که آنجا یک زمین برفی است.
بادهای زیست بوم برفی به قدری شدید میوزیدند که حتی تکامل دهندگان روح سطح ۴۰ هم بهسختی میتواستند در آن محیط قدم بردارند. و دانههای برفی که بهطور پیوسته از آسمان میباریدند به قدری متراکم بودند که حتی دید موجودات بالای سطح ۱۰۰ را نیز مختل میکردند.
با توصیفات فوق، شاید تصور کنید که سرزمینهای زمستانی جای بسیار ترسناکی بودند، درست فکر میکنید! مخصوصا شبهایشان!
بای زهمین، در غاری دست ساز درون کوهی مملو از برف ایستاده بود، و به محیط بیرون از ورودی مینگریست.
«جدا اوضاع این هوا خیلی خیط و خرابه! جوریکه اگه یه تکاملدهنده روح سطح ۴۵ تمام شب رو بیرون بمونه قطعا قندیل میبنده و به یه مجسمه یخی شیک تبدیل میشه!» بای زهمین همانطور که حرف میزد پژواک صدایش کمی در غار طنین میانداخت، و در همان حال یک سنگ روح مرتبه اول را به سمت جلو پرت کرد.
آتش بیپایان آبی اکنون بهعنوان آتشکمپ موقتی در وسط غار میسوخت، و میشد گفت کارش را به خوبی انجام میداد!ْ بای زهمین نیز بهعنوان پاداش، هر از گاهی به او غذاهای ارزشمندی میداد؛ در واقع همان سنگهای روح را! آتش بیپایان آبی نیز با لذت تمام میبلعیدشان، و محیط را همانطور گرم و کمنور نگه میداشت؛ اینگونه هم بای زهمین راضی بود و هم آتش!
لیلیث، در حالی که روی تحت کنار بای زهمین نشسته بود گفت: «این هوا تازه وقتی درست میشه که زمین به مرحله چهارمش برسه. و از اونجایی که کاملا در جریانی که چقدر میتونه وحشتناک بشه پس بهتره از همین الان به فکر یه چاره واسش باشی!»
بای زهمین با شنیدن حرفهای لیلیث سرش را تکان داد و آهی کشید: «آره راست میگی، ولی مشکل اینجاست که کار خیلی زیادی از دستم برنمیاد! فقط میتونم ساختمونای مناسبی بسازم و نذارم شهروندای ضعیفتر از خونشون بیرون برن! و اگه بخوایم دلمونو به این خوش کنیم که تک تک شهروندا اونقدر توانایی و استعداد دارن که بتونن از از مرز سطح ۴۵ رد شن تا مطمئن شیم که دیگه یخ نمیزنن خیلی مسخرست، چرا که این کار کاملا غیرممکنه! حتی اگه با تمام وجود تلاش کنن و قصدشو داشته باشن هم فرقی نداره، قطعا همه نمیتونن...»
لیلیث برای تایید در سکوت سری تکان داد و در افکارش غرق شد. حق با بای زهمین بود. حتی در دنیایی مانند ایونتاید، دنیایی که تازگی به مرحله سوم رسیده بود نیز اکثر موجودات زنده بالاتر از سطح ۱۵ نبودند، یا که نهایتا در سطح ۲۵ مرحله طبقهبندی نشده مانده بودند و تقلا میکردند که به مرتبه اول برسند!
از هر ده نفر، معمولا تنها سه نفر موفق میشدند که نیازمندیهای ارتقا را تکمیل کنند و پیشرفت کنند. و در مورد سایرین، آنها اکثرا در حداکثر یک سطح میماندند و باقی عمر خود را ناچارا در همان سطح سپری میکردند، تازه اگر اصولا موفق میشدند که به آن برسند!
صحبت آن دو تمام شد، و وزش باد بیشتر و بیشتر در گوششان میپیچید. با وزیدن هر تندباد کوتاهی بیرون از غار، گویا زوزهاش به غرشی شدید و حیوانی تبدیل میشد، و همانطور وحشیانه جیغ میکشید.
فهمیدن آنکه این سیاهچال چقدر بزرگ است باعث شد تا بای زهمین بیخیال ایده اولیهاش برای رسیدن به برج نقرهای رنگ بشود؛ چرا که کاملا متوجه شد که در این شرایط سرعت و عجله اصلا به کار نمیآید، و حتی اگر بر فرض محال موفق هم میشد و زودتر از زمان موعد به آنجا میرسید، بسیار بعید بود که همه متحدانش بتوانند خود را با همان سرعت برسانند. به همین علت، بای زهمین تصمیم گرفت که بیخودی انرژیاش را هدر ندهد! بهتر بود بهجای آنکه خودش را مجبور کند که تک و تنها به برج نقرهای برود و انتظار بکشد همین جا بماند، و از مزایای این دنیای مصنوعی نهایت بهره را ببرد.
البته بهلطف بارش سنگین برف از آسمان و دیوارههای ضخیم تندبادهای پیچیده در اطراف، حتی خود بای زهمین هم نمیتوانست بیشتر از ۱۰ متر جلوتر از خودش را ببیند!
بدون دید کافی به خاطر برف، در حالی که شنواییاش در زوزه باد مسدود شده بود، با قدمهایی که نه تنها باد به جانشان افتاده بود بلکه برف زیر پایش هم مانعشان بود، و با سرمای کشندهای که تمام اعصابش را منجمد میکرد و جلوی سرعت واکنشش را میگرفت، و هزار و یک مشکل دیگر! بیرون رفتن در میان چنین آب و هوای افتضاحی، خودش هم در مکانی کاملا غریب، مثل یک خودکشی داوطلبانه بود! انگار که خودت با پای خودت داخل چاه بروی، یا که دستت را میان جمعیتی از هیولاها بالا بگیری و بگویی: اجازه؟ چه کسی دوست دارد مرا یک لقمه چپ کند!؟
علاوه بر این، بای زهمین قبل از ادامه سفرش باید از چند چیز مطمئن م...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی


