فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس

قسمت: 858

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
فصل ۸۵۸: ورود به دانجن!
سرافینا تنها کسی نبود که به خنده افتاد.
شاید او تنها کسی بود که بی‌اعتنا به ترس یا قوانین، با بی‌پروایی فقط خندید. در آن جمع، جوانان دیگری هم بودند که از همان ابتدای مزه‌ پرانی‌های بای زه‌مین، خنده‌های خود را در سینه حبس کرده بودند. اما وقتی خنده‌های پرنسس دوم پادشاهی جیلز سکوت را شکست، خویشتن‌داریِ دیگران نیز از هم گسست و سرانجام، خنده‌های فرو خورده‌شان آزاد شد.
هرکدام از افراد جمعیت، به نوبه‌ی خود لبخندی زدند؛ هر لبخند از انگیزه‌ی متفاوتی برخاسته بود. پرنسس دیانا با لبخندی ملایم و کنجکاو در کنار مادرش، ملکه الویس، ایستاده بود. در این میان، پرنسس بیانکا از پادشاهی لیدورا به سختی می‌توانست لبخندش را پنهان کند؛ تماشای تحقیر ژنرال شروری که او را هدف قرار داده بود، برایش لذت‌بخش بود.
کیگدراگ حتی اسباب خنده‌ی چند تن از هم‌نژادهایش شده بود. دو سه شیطان که نتوانستند جلوی خنده‌ی آرام خود را بگیرند، زیر لب خنده‌ای کردند؛ در حالی که بقیه با نگاه‌های عجیب و سرزنش‌آمیز به ژنرال خجالت‌زده‌ی هم‌قطارشان خیره شده بودند.
عضلات ژنرال تحقیر شده، از خشم ورم کرد، چشمانش سرخ شد و رگ‌هایش بر روی گردن و صورتش برجسته شدند. کیگدراگ، به بای زه‌مین خیره شد و سعی کرد با صدایی آرام، سوالی مطرح کند.
«گستاخ... با چه جراتی... چی به من گفتی؟!»
کیگدراگ، شیطانی ۶۴۰ ساله در سطح ۱۵۶ بود و رتبه‌ی سوم را در میان ژنرال‌های شیاطین داشت. این به این معنا بود که در سراسر نژاد شیاطین، بعد از دیمن لُرد، تنها دو شیطان دیگر از او قدرتمندتر بودند.
کیگدراگ، ژنرال شیطانیِ مخوفی بود که با ضربات کوبنده‌ی مشت‌هایش، جنگجویان و جان‌های بی‌شماری را به‌کام مرگ فرستاده بود و اکنون، توسط یک انسان ناچیزِ مرتبه اول، در برابر هم‌قطاران و اربابش تحقیر شده بود. او ترجیح می‌داد باور کند که اشتباه شنیده است. 
بای زه‌مین گلویش را صاف کرد و سپس با حالتی جدی گفت: «چیزی که من گفتم، من گفتم که— اوه، یه لحظه... شاید مشکل دقیقاً همینه؛ شاید اگه به زبون خودت حرف بزنم بهتر بتونی بفهمی.» 
«ووف ووف! ووف ووف ووف!»
بعد از آن نمایش پارس کردن، بای زه‌مین با لحنی تحقیرآمیز پرسید: «چطوره؟ الان چیزی می‌فهمی یا هنوز گیجی؟»
«هاهاها!» سرافینا آن‌قدر خندید که چشمانش از اشک خیس شدند.
سورپرایزی جالب بود؛ بای زه‌مینِ جدی و ساکت می‌توانست این‌گونه متفاوت ظاهر شود.
درست در لحظه‌ای که کیگدراگ به قصد نابودیِ آن انسان مغرور به جلو خیز برداشت، طنین کلمات دیمن لُرد در سراسر منطقه پیچید.
«پورتال داره باز می‌شه.»
حرکات کیگدراگ به‌طور ناگهانی متوقف شد و بعد از لحظه‌ای درنگ، سرش را به سمت پورتال عظیم چرخاند. 
برای بای زه‌مین نیز همین‌طور بود؛ طنین صدای دیمن لُرد او را به خودش آورد و جدیتی دوباره در چهره‌اش نشست. او نگاهش را به سمت پورتال چرخاند و با دقت بیشتری به آن چشم دوخت.
پورتالی که پیش‌تر تقریباً سیاه بود و گهگاه درخششی سفید داشت، بی‌آنکه کسی متوجه شود، به‌آرامی تغییر رنگ داد؛ طوری که حالا طیف سفید به‌وضوح بر آن غالب شده بود.
لرزش...!!!
ناگهان اطراف به‌شدت لرزید و تعادل برخی از تکامل ‌دهندگان روح به‌هم ریخت. پرنسس بیانکا و دیگرانی که به مرتبه دوم نزدیک بودند، تلوتلو خوردند و چیزی نمانده بود که به زمین بیف...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی