فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

سیستم خوناشامی من

قسمت: 535

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
فصل 535: همه رفته‌اند! برای مدتی هیچ¬کس حرفی نزد، زیرا همه¬ی آنها به آشوب روبه¬روی خود نگاه می‌کردند. زمین در قسمت¬های خاصی کاملاً ویران شده بود. سازه مستحکم همراه با دروازه¬های مدرسه دیگر آنجا نبود و شهری که آن طرف بود هم سرنوشت مشابهی داشت. کز بالاخره صحبت کرد: «چه خبر شده؟ این چیزی نیست که شما انتظار داشتید؟» البته که کز هیچ¬ نمی¬دانست که جهان انسان¬ها باید به چه شکل باشد. او فقط اینجا حضور داشت تا مطمئن شود بقیه کاری که به آنها سپرده شده است را انجام می¬دهند و هم¬زمان اگر اتفاق خاصی افتاد که ارزش گزارش دادن داشته باشد، به رهبرش خبر دهد. -"این ارزش گزارش داره؟" او به این فکر کرد، اما او هیچ سرنخی نداشت. لوگان گفت: «به¬نظر میاد نبرد بزرگی اینجا رخ داده.» «اون رو که خودم هم فهمیدم.» پیتر اضافه کرد: «نگاه کن... من هیچی نمی¬شنوم. حتی هیچ ¬کسی رو هم نمی‌بینم. کل این مکان مثل یه جای متروکه شده.» وردن گفت: «مثل یه فیلم زامبی.» فکس نمی¬توانست به این اظهار نظر نخندد. اما وقتی همه برگشتند و به او نگاه کردند، سریعاً دستش را روی صورتش گذاشت. این موضوع برای آنها خیلی حساس بود. اینجا خانه¬ی آنها بود. اما او نتوانست جلوی خودش را بگیرد. به‌هرحال، پیتر بیش از هر کسی اینجا به زامبی نزدیک‌ بود، بنابراین عجیب بود که وُردن کسی باشد که بعد از نظر پیتر این را بگوید. لایلا پرسید: «به نظرتون این حمله کار دالکیه؟ یا شاید هم بعضی از جانورها از پورتال رد شدن؟» پائول گفت: «فکر نکنم کار دالکی باشه.» و به آسمان خیره شد. در ابتدا وقتی حجم تخریب را دید او هم همین فکر را کرد: «اگه کار دالکی بود، سفینه¬های بزرگشون رو بالای سرمون می¬دیدیم.» پائول جنگ آخر را به یادآورد. سفینه آنقدر بزرگ بود که تقریباً از هر جای زمین دیده می‌شد. در آن زمان ترس را در دل همه¬ی آنها ایجاد کرده بود و آن روز، روزی بود که هرگز نمی‌توانستند فراموش کنند. البنه نمی¬توان انکار کرد که ممکن است کار بعضی از دالکی¬ها باشد، اما تبدیل شدن این مکان به جایی متروکه با عقل جور در نمی¬آمد. به¬نظر می¬رسید این آسیب¬ها مدتی قبل ایجاد شده و دیگر کسی اینجا نیست، اگر اینطور نبود تا الان این مکان را تعمیر می‌کردند. «راهی هست که بتونیم با پایگاه اصلی تماس بگیریم؟» کوئین از پائول پرسید: «با هر کسی یا حتی ژنرال¬های دیگه!» «خون¬آشام¬ها همه¬ی تجهیزات ما رو گرفتن، اما به¬هرحال در اون زمان بی-فایده بود. به¬هرحال ما تمام اتصالات محلی جزیره رو با تمام دنیا قطع کردیم. یه تعداد وسیله خاص هست که میشه با اونها ارتباط برقرار کرد. ولی هر چیزی که قابل استفاده بود، هم توی شهر و هم توی مدرسه، نابود شده.» لوگان فریاد زد: «تحقیقاتم!!!!» او به تمام وسیله¬هایی که در اتاق باقی گذاشته بود فکر می...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب سیستم خوناشامی من را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی