فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت

قسمت: 68

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

همون ماهی عجیبی که در اون شب به پاکسازی اشباح و هیولاها کمک کرده بود!

از اونجایی که اون ظاهر شده، پس…..

پیش از اینکه رهبر بتونه بیشتر از این فکری بکنه، شبح مونث بالای سرش فریاد کوبنده‌ای زد. اون با ترس به ماهی پایینش نگاه کرد و سپس به سرعت به سمت سقف و توی تاریکی روبروش دوید، انگار که این کار بهش اجازه می‌داد تا از دست ماهی‌ خونین گویی که به اطراف در زیرش شنا می‌کنه فرار کنه. با اینکه اندام‌هاش کج‌و‌کوله و پیچ خورده بودن، ولی اون به سرعت از اونجا دور شد و تقریباً بلافاصله در مه غلیظ ناپدید شد.

《ویژ---》

در کنار صدای تیغه‌ای تیز که هوا رو در هم شکافت، نور درخشانی در تاریکی برای مدت کوتاهی چشمک زد. کمی بعد، اون شبح مونث جیغی کشید و راهرو دوباره ساکت شد.

قدم‌هایی نزدیک شدن.

اندامی لاغر که متعلق به مرد جوانی بود، به آرومی از تاریکی بیرون اومد، اما برای بقیه، اون همچون مشعلی آتشین بود که در شب تاریک نفوذ کرده بود. اون نور و گرمای نامرئی به از بین بردن سرما و ترس اون‌ها کمک کرد و بهشون احساس اطمینان و امنیت داد.

ماهی خونین گو به سمت اون شنا کرد و خودش رو به اون مرد جوان مالید.

چشمان رهبر تیم برق زد و گفت:《خدای بزرگ! خدای بزرگ، این واقعاً خودتی!》

بقیه‌ی اعضای تیم پشت سر اون هم خیلی هیجان‌زده بودن. سپس در حالی که چشم‌های همه مثل یه لامپ ۲۰۰ واتی روشن شده بود گفتن:《خدای بزرگ، تو اومدی!》

یه‌جیا:《……….》

با اینکه نمی‌دونست چی شده اما…..

کمی کور کننده‌‌ بود[1].

یه‌جیا به تازگی در بخش تدارکات مثل یه بَرده بود و کاملاً از این واقعیت غافل بود که اون به نوعی موجودیت افسانه‌ای در قلب اعضای لشکر رزمی تبدیل شده - موجودیتی که در بحرانی‌ترین زمان‌ها ظاهر و سپس بی‌صدا و بدون هیچ ردی ناپدید می‌شد. با اضافه شدن تبلیغات[2] کسانی که توسط اون نجات پیدا کرده بودن، اون تقریباً به یه خدای زنده شده بود که همه قبل از شروع مأموریت اون رو می‌پرستیدن.

یه‌جیا که با چشم‌های هیجان‌زده‌ی همه روبرو شده بود، از درون کمی احساس موذبی کرد.

سرفه‌ای آروم کرد و گفت:《هیولا کجاس؟》

《یکی از اعضای ما در حال ردیابی کردنشه!》

سخنان رهبر به دلیل هیجان‌زدگیش، کمی ناهماهنگ بود. سپس به حالت عصبی دستش رو دراز کرد و می‌خواست با یه‌جیا دست بده اما سریع به خودش اومد و دستش رو پس گرفت. گلوش رو صاف کرد، وانمود کرد که آرومه و گفت:《ما الان داریم می‌ریم بیرون تا درخواست کمک کنیم!》

یه‌جیا سری تکون داد.

در واقع، برای ردیابی شفیره‌ای که از تخم بیرون نیومده، فقط حشرات گوی چن‌شینگیه می‌تونن این کار را انجام بدن.

یکی از اعضا با اشتیاق پرسید:《پس از اینکه این ماموریت تموم شد، می‌شه ازتون امضا بخوایم؟》

بقیه دیوانه‌وار در کنارش سری تکون دادن.

یه‌جیا:《………..》

سپس با تردید پاسخ داد:《البته؟!》

سپس در حالی که اعضای تیم همگی چشم‌های براق و درخشانی داشتن گفتن:《پس ما دیگه مزاحم کارتون نمی‌شیم، الان برای نیروی کمکی تماس می‌گیریم!》

آدم‌های عجیب و غریب.

یه‌جیا ناپدید شدن اون‌ها در دوردست رو تماشا کرد.

طبق اطلاعات ارائه شده توسط عروسک‌گردان، این شفیره یه شبح درنده‌ی سطح اسه و قراره امروز از تخم خارج بشه. دلیل اینکه اون فقط امروز این خبر رو بهشون گفته احتمالاً اینه که امیدوار بود اون‌ها شکست بخورن.

یه‌جیا نگاهش رو پس گرفت و چشمانش رو بالا برد تا در جهت خاصی به سمت طبقه‌ی بالا نگاه کنه.

با اینکه اون هم نمی‌تونست محل شفیره‌ی یین رو تشخیص بده، اما می‌تونست حشرات گوی چن‌شینگیه رو ردیابی کنه.

...الان باید در طبقه سوم باشه و هنوز هم داره بالا می‌ره.

طبقه‌ی چهارم، طبقه‌ی پنجم، طبقه‌ی ششم.

چن‌شینگیه ناگهان در سر جاش ایستاد.

آچانگ در کنارش دو ضربه زد و سپس از پاهای بلند و نازکش برای خزیدن به سمت پشت‌بوم استفاده کرد.

چن شینگیه با عجله یکی از پاهای آچانگ رو گرفت و زمزمه کرد:《یه دقیقه صبر کن. برگ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی