فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت

قسمت: 24

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

اون گروه همچنان درحال صحبت کردن درباره‌ی کارهای قهرمانانه‌ی ایس بودن.

موضوع خیلی سریع از اینکه (بنظرتون ایس الان داره چیکار میکنه) به اینکه (چجوری گولش بزنیم که وارد واحد مبارزه بکنیمش) تغییر پیدا کرد.

یه جیا از اونجایی که از شنیدن این حرف‌ها خسته شده بود، دیگه بهشون گوش نداد و به آرومی غار مرکزی رو ترک کرد و به جاهای دیگه‌ی غار رفت و چندتا از اشباحی که از قلم افتاده بودنو کشت و رفت.

آمی که بیرون منتظرش بود ازش پرسید:«خب چی شد؟»

یه جیا:«همه چی روبراهه.»

«اون آدم‌ها چطور؟»

یه جیا خیلی معمولی جواب داد:«چیزی پیدا نکردن. نیازی نیست نگران باشی.»

بعد آمی زد روی شونه‌ی یه جیا و گفت:«کارت عالی بود! مطمئن باش وقتی برگردم خوب ازت تعریف میکنم!»

یه جیا با کمی تعلل گفت:«راستی...»

آمی:«هممم؟ چی شده؟»

با اینکه چهره‌ی یه جیا کمی مبهم بود ولی آمی یه حالت خجالتی توی صورت اون دید.

-توی این کارمون، ما دستمزد هم میگیریم؟

آمی غبغب‌هاشو باد کرد و با افتخار جواب داد:«البته! پادشاه بهتر از هر کسی دیگه دستمزد میده!»

یه جیا سینشو صاف کرد و ادامه داد:«ولی... خب وظیفه‌ای که پادشاه بمن محول کردن، حالت نفوذ کردن بعنوان یه جاسوس توی تاسیسات انسان‌هاس. برای این کار هم من باید با محیط انسان‌ها ترکیب بشم، مگه نه...»

یه چند لحظه‌ای طول کشید که حرف آخرشو بزنه، به حالتی که میخواست به چیزی اشاره کرده باشه.

آمی که سکوت کرده بود، پس از چند لحظه متوجه قضیه شد و گفت:«اوه! داری درباره‌ی واحد پولی انسان‌ها صحبت میکنی؟»

یه جیا که ذوق‌زده شده بود گفت:«بله، بله، بله!»

آمی یه دفعه‌ای حالشو گرفت و گفت:«نه! ولی به پادشاه درباره‌ی درخواستت میگم. شاید برای تو این کار رو بکنه.»

انگار آمی متوجه شد که از یه جیا یه نیروی مرگباری داره بلند میشه برای همینم حرفشو عوض کرد و گفت:«نیازی نیست نگران این موضوع باشی.»

یه جیا که از این حرفش خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود گفت:«ممنونم برادر گلم!»

درست همون وقتی که دیگه میخواستن از هم جدا بشن، انگار آمی یه چیزی حس میکنه. برای همینم وایستاد و اون قطب‌نمای عجیب غریبشو درآورد.

اون صفحه‌ی اصلی قطب‌نما دوباره تغییر کرد.

آمی:«لعنتی. هنوز یکی مونده.»

یه جیا رفت به سمتش و گفت:«هاه؟»

آمی با سردی جواب داد:«بدتر از اون اینه که یه شبح سایه‌ایه. احتمالا توی سایه‌ها بوده برای همینم قطب‌نما تشخیصش نداده.»

-خیلی دوره؟

آمی اون قطب‌ نماشو گذاشت کنار و با لحن ترسناکی جواب داد:«نزدیکه.»

به جیا آه آرومی کشید چون انگار حالا حالاها نمیتونه از زیر کارش در بره.

برای همینم در تاریکی شب بخش ساخت و ساز رو ترک کردن و رفتن به سمت ناحیه‌ی مسکونی اون نزدیکی.

به خاطر اینکه مکانش طرفای حومه‌ی شهر بود، افراد زیادی اونجا رفت و آمد نمیکردن.

دوتا بلوک اونطرفتر از بخش ساخت و ساز، یه محله‌ی تقریبا قدیمی‌ای وجود داشت.

ساختمون‌هاش کوچیک و بدون نظم و ترتیب ساخته شده بودن. درست مثل یه گوشه‌ای از دنیا بود که انگار توسط شهری که مدام درحال توسعس دور افتاده باشه.

پشت اون محله، مسیری متروکه و ساکت بود. چراغ‌های قدیمی توی اون کوچه هی روشن و خاموش میشدن و صدای ویزویز برق ازشون درمیومد.

نورشون به رنگ زرد روشن...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی