فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت

قسمت: 148

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر ۱۴۸:

چهره‌ی یه‌جیا به آرومی در حومه‌ی شهر ظاهر شد.

از بین سایه‌ی درختان، چشم‌هاش رو باریک و از دور به شهر نگاه کرد.

شهر رو سلاخی کنید....

سپس انگشتش رو به آرومی بالا برد. انرژی غلیظِ یین آسمون آبی بالای سرش رو از بین برده و ابرهای تیره‌ی آویزون کمی به سمت شهر حرکت کرده بودن.

ساکنان شهر با ترس به آسمون نگاه کرده و به آسمون غیرعادی خیره شده بودن.

صدای وحشت‌زده‌ای به گوش رسید: «چه خبره؟»

«چه اتفاقی داره می‌افته؟»

زنگ هشدار بوریاو در شهر به صدا دراومد و کارکنان آموزش دیده‌ی بوریاو به سرعت وارد عمل شدن. اون‌ها سعی می‌کردن نظم رو به سختی حفظ کرده و در عین حال با دنیای بیرون ارتباط برقرار کنن.

اون‌ها از تجربه‌ی قبلشون به خوبی می‌دونستن که بعد از این چه اتفاقی می‌افته.

‏‏شهرِ ام تقریباً به طور کامل ویران و الان به لونه‌ی هیولا تبدیل شده بود و تقریباً برای انسان‌ها غیرممکن بود که واردش بشن. اگه اون‌ها به موقع ساکنان رو تخلیه نمی‌کردن، احتمالاً همه در اون فاجعه جونشون رو از دست می‌دادن.

اما این بار... نه اخطاری دریافت کرده بودن و نه اصلا به اون‌ها فرصت واکنش داده شده بود!

تقریباً همه‌ی اعضای دفتر به خوبی می‌دونستن که در وضعیت خوبی نیستن.

رابط[1] وزوز کرد و صدای وحشت زده‌ای از اون طرف به گوش رسید: «لبه‌ی شهر[2] توسط ابرهای تیره مسدود شده! خارج شدن ازش غیرممکنه! همه‌ی ردیاب‌ها در لحظه‌ی ورود از کار افتادن. راهی برای نفوذ وجود نداره!»

«نمی‌شه به خارج وصل شد! همه‌ی راه‌های ارتباطی قطع شدن!»

همه چی تموم شد...

ووسو با چهره‌ای رنگ پریده روی صندلیش خم شد.

این بار... دیگه واقعا همه چی تموم شد.

زمان کم‌کم گذشت.

اما کشتاری که اون‌ها انتظار داشتن هرگز اتفاق نیفتاد.

ووسو با تردید سرش رو بلند کرد. در این لحظه صدای کلیک آرومی از پشت سرش به صدا دراومد.

چراغ‌های بالای سرش روشن شدن.

...هاه؟ یه دقیقه صبر کن!

سپس بلافاصله برگشت و به کارمندی نگاه کرد که بعد از روشن کردن چراغ‌ها هنوز داشت دستش رو جمع می‌کرد. اون کارمند با لکنت گفت: «خ-خورشید غروب کرده بود و من دیدم که اتاق کمی تاریکه واسه همین...»

این عجیبه.

برق قطع نشد؟

ووسو از روی صندلی بلند شد و به سمت پنجره دوید. اوضاع بیرون آشفته بود اما هیچ نشونه‌ای از اشباح درنده وجود نداشت. حتی چراغ‌های خیابون هنوز روشن بود: «با گروهی که توی شهر هستن تماس بگیرید و وضعیت رو از اون‌ها بپرسید.»

اون‌ها زود یه پاسخ دریافت کردن، اگرچه هنوز خارج شدن از شهر غیرممکن بود، اما هیچ دشمن و تلفاتی وجود نداشت. حتی همه‌ی وسایل ارتباطی در شهر همچنان می‌تونستن به طور معمولی کار کنن.

حالا دیگه فرمانده واقعا گیج شده بود.

اونجا چه خبر بود؟ آیا این بار این ابرها فقط برای نگه داشتن اون‌ها در شهر اومده بودن؟

از بیرون، می‌شد ابرهای تاریک وحشتناکی رو دید که نشونه‌هایی از نور مایل به قرمزِ شومی در سراسر شهر گسترده شده بود. فریادهای وحشتناکی که متعلق به انسان‌ها بود از شهر شنیده می‌شد و به‎نظر می‌رسید که مردمِ داخلش دارن نوعی شکنجه‌ی هولناک ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی