فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت

قسمت: 8

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

لیو ژائوچنگ:«... هاه؟»

یه جیا یه سری چیز بلغور کرد:«اگرچه من میخوابم، ولی هنوز تو قلبم به کار کردن ادامه میدم. بعنوان خدمتگزار مردم، من باید خودم و کارم رو وقف مردم کنم...»

در همین حین، ژائو دونگ که به سمت اونا درحال دویدن بود، گفتگوی اون‌ها رو قطع کرد و نفس‌نفس زنان به لیو ژائوچنگ گفت:«رئیس، ما آماده‌ایم.» و خوشبختانه توجهِ رئیسه رو به سمت خودش معطوف کرد.

رئیس اخم کرد و گفت:«تدارکات تموم شد؟ واحد مبارزه به این زودی میخواد وارد محوطه بشه؟»

ژائو دونگ به پرونده‌هایی که در دستش بودن نگاه کرد و ادامه داد:«درهرحال این ماموریت سطح C هست که خیلی معمولی بحساب میاد. اوه راستی، واحد مبارزه گفت که به یک نفر از دپارتمان ما نیاز دارن که بره و اطلاعات رو برای تحقیق و پژوهش جمع‌آوری کنه.»

لیو ژائوچنگ همون لحظه به یاد آورد که یه آدمِ قدبلندی (یه جیا) کنارش وایستاده. به همین دلیل برگشت و به یه جیا نگاهی کرد و ازش پرسید:«تو الان نگفتی که میخوای کار و زندگیتو وقف مردم کنی؟» بعد با سردی تمام بهش دستور داد:«زود لباساتو عوض کن و برو.»

یه جیا:«...»

گندش بزنن.

انگار یه جیا با دستای خودش، گور خودشو کنده بود.

درحالیکه میشد نارضایتی رو از چهره‌اش فهمید، جواب داد:«ولی... من که هنوز توی مرخصی استعلاجی هستم...»

ولی لیو ژائوچنگ که سنگدل‌تر از این حرفا بود، گفت:«همینجوریش هم نیروی انسانی کم داریم‌. اون نیروی تازه‌واردمون هم که حالش خوب نیست. ژائو دونگ و بقیه هم که باید نوسانات داده‌های بیرون ساختمون رو بررسی کنن. کسی بجز تو دیگه باقی نمونده.»

با اینکه هدف یه جیا رفتن به داخل اون ساختمون بود، ولی نمیخواست با واحد مبارزه وارد اونجا بشه که اونا جلوی دست و پاش باشن.

یه جیا تلاششو کرد که مقاومت کنه:«ولی...»

لیو ژائوچنگ:«برای امشب بهت اضافه کاری میدم.» و بعد دندون قروچه‌ای کرد و ادامه داد:«در ضمن این ماه در قبال کارهایی که انجام میدی، صنوات هم بهت تعلق میگیره.»

یه جیا:《!》

یه دفعه یه جیا انرژی گرفت و متواضعانه پرسید:«کجا برم لباسامو عوض کنم؟»

ژائو دونگ که همه چیز رو دیده بود جواب داد:«... نیازی نیست اینقدر واقعگرا باشیم.»

بیست دقیقه‌ی بعد، پنج تَن از پرسنل واحد مبارزه و یکی از پرنسل واحد منطق برای رفتن آماده شده بودن.

یه جیا برگشت، به پرسنل واحد مبارزه که کنارش بودن، یه نگاهی انداخت و پرسید:«راستی، شما الان توی این مدرسه درحال انجام چه ماموریتی هستید؟»

یکیشون جواب داد:«کار خاصی نمیکنیم. فقط اینکه توی یکی از طبقات ساختمون، طی دو روز ۵ تا از دانش‌آموزان دچار کاووس شدن. هنوز هم یکیشون بیهوشه. گمونم یه روح سرگردون شده.»

بعد به یه جیا نگاهی انداخت و با تعجب پرسید:«با اینکه ماموریتمون سادس، ولی بدون اینکه چیزی بدونی اومدی اینجا؟»

یه جیا شونه‌هاشو بالا انداخت و گفت:«توافقِ دقیقه‌ی نودی بود دیگه.»

اون فرد هم به نشانه‌ی تایید و همدردی سرشو تکون داد و گفت:«هااا، منم همینطور.»

اون فرد واحد مبارزه به نشانه‌ی واحد مبارزه‌ی F که روی یونیفرمش بود اشاره کرد و ادامه داد:«همه درگیر پرونده‌های پوست کندن بودن، واسه همین کسی نبود بیاد این پرونده رو بعهده بگیره. برای همینم منو فرستادن.»

بعد درحالیکه برای دست‌دادن، دستشو به سمت یه جیا دراز کرده بود پرسید:«من ژائو گوانگ‌چِنگ هستم و شما؟»

«یه جیا هستم.»

بعد باهمدیگه دست دادن و ژائو گوانگ‌چنگ با افتخار روی شونه‌ی یه جیا زد و گفت:«نگران نباش، رفیق. همین که وارد اونجا بشیم، مهم نیست چه اتفاقی بیوفته، من ازت محافظت میکنم.»

یه جیا با بیحالی لبخندی زد و درحالیکه پوست و چشم‌های عسلیِ نیمه‌باز، مهربان و رنگ‌پریده‌اش در زیر نور مهتاب میدرخشیدن، جواب داد:«ممنونم رفیق.»

در اون وقت شب، هیچ سر و صدایی از بچه‌هایی که توی حیاط مدرسه درحال بازی کردن بودن، شنیده نمیشد.

زمان وارد شدن به ساختمون آموزشی، منابع روشنایی ورودی مدرسه، خاموش شدن. انگار وارد دنیای دیگه‌ای شده باشن. در اعماقِ شب، فقط نور ضعیفِ چراغِ راهرو بود که اونجا رو روشن کرده بود.

به هرحال این گروه چند نفره، به سمت طبقه‌ی سوم که حادثه اتفاق افتاده بود رفتن.

یه جیا درحالیکه پشت سر بقیه بود، فاصله‌ی خودش و دیگرانو تنظیم میکرد. جوری که نه خیلی دور باشه و نه خیلی نزدیک و به آرومی درحال راه رفتن بود.

از اونجایی که دیگه وارد ساختمون شده بود، بهتر بود که خودش شخصا با مکنده روبرو بشه، بدون اینکه افراد واحد مبارزه متوجه چیزی بشن.

به هرحال، الان میدونست که اون مکنده کجا پنهان شده، و خیلی وقت هم هست که با این نوع موجودات آشنایی داره. برای همینم خیلی براش مشکلی نداشت که باهاش روبرو بشه و تصمیم داشت به محض انجام ه...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی