بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت
قسمت: 5
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
یه جیا باور نمیکرد که الان چی شنیده بود و گفت:«تو الان چی گفتی»
دست سیاه درحالی که انگشتاش از ترس میلرزیدن جواب داد:«م-من فقط همینو شنیده بودم... فقط همین! همهی اشباح درنده این حرفا رو میزدن. نمیدونم حقیقت داره یا نه...»
یه جیا:«...»
یعنی همهی اشباح درنده، اینجوری غیبت میکنن؟
یه جیا یکم با خودش فکر کرد و گفت:«دربارهی پادشاهتون برام توضیح بده.»
دست سیاه دور خودش چرخید و گفت:«خب پادشاه پادشاهه دیگه.»
دست سیاه نمیدونست که اشباح توی بازی با اشباحی که توی دنیای واقعی هستن، متفاوتن.
توی دنیای واقعی، اشباح درنده همون ارواحِ انسانهایی هستن که با گله و شکایت از دنیا میرن و بین دنیای زندگان و مردگان سرگردان میشن. توی بازی، اینگونه اشباح، بخش کوچیکی از جمعیت رو پوشش میدن. اینا بیشتر شبیه هیولاهایی هستن که از بازماندههای انرژی ارواح بوجود میان، درست مثل شبح گرسنهای که همین چند لحظه پیش جلوشون بود. اونا توسط میزان بسیار زیادی انرژی یین که در بازی هست تغذیه میشن و با خوردن همدیگه که همون بازیکنا هستن، قویتر میشن.
اون دست کوچولو هم تازه به دنیا اومده بود و هنوز بدنش شکل کامل خودشو نگرفته بود.
شاید دلیل اینی که اون دست از موارد دیگهای اطلاع نداشته هم همین بوده. چون به محض به دنیا اومدن و هوشیار شدن در دنیای خودش، پادشاه وجود داشته.
بنابراین یه جیا سوالشو تغییر داد:«این پادشاهی که میگی، در چه سطحیه؟»
دست به آرومی پاسخ داد:«من... اینو هم نمیدونم. ول، ولی، فکر کنم سطح S یا بالاتر باشه!»
برای یه شبح سطح B یا بالاتر، فاصلهی بین سطوح مثل یه خندق بیانتهاس.
و اشباح سطح S هم حتی توی خوده بازی هم نایاب هستن.
یه جیا درحالیکه داشت یادش میومد که به یه شبح سطح S بیاحترامی کرده، اخمهاش رفت تو هم. ولی همین که بیشتر بهش فکر کرد، احساس کرد که یه چیزی همچنان میلنگه.
روی هم رفته، قابل قبول بود که اونا دنبال زندگیش هستن.
ولی چنین جایزهای اونم فقط برای گرفتن اطلاعات زیادی عجیبه.
وقتی همچنان درحال فکر کردن بود، صدای موتور ملشینی که درحال نزدیک شدن بود به گوش میرسید.
... یکی داشت نزدیک میشد.
یه جیا از فکر بیرون اومد و با چشمهای باریک شده و غرقِ در فکر، به دست سیاه که گرفته بودش نگاهی انداخت و گفت:«حالا که بحث سطح اومد وسط، اگر تو بهبود و ترمیم پیدا کنی، یه شبح سطح C هستی، درسته؟»
دست سیاه محتاطانه پرسید:«... میخوای چیکار کنی؟»
یه جیا با لبخندی معصومانه گفت:«هیچی، فقط میخواستم ازت بخوام یکم کمکم کنی.»
ژائو گوانگچِنگ، یکی از افراد سطح F بخش مبارزه بود. اون نزدیکترین فرد به مختصات چنگ کژی در زمان ارسال سیگنال بود. برای همینم خیلی زود برای ماموریتِ نجات اونها انتخاب شده بود.
اگرچه، پس از اینکه این وظیفه بهش محول شد، بطور ناگهانی دیگه سیگنالی دریافت نکرد. ده دقیقهی بعد، دوباره سیگنال دریافت کرد ولی این بار در حومهی شهر و چندین کیلومتر دورتر.
ژائو گوانگچنگ خیلی سریع به اون سمت رانندگی کرد.
وقتی رسید، یه اتوبوس قدیمیای رو دید که در وسط بیایون، تا نیمه در یک گودال فرو رفته. تبلیغاتی که روی دیوارههای اتوبوس چسبونده بودن، تیکه تیکه شده بودن و از صورت ستارههایی که اونجاها چسبیده بودن هم فقط یه لبخند باقیمونده بود.
با اینکه افراد واحد مبارزه دارای تواناییهای منحصربفردی هستن، ولی در عین حال خیلی هم نسبت به انرژی اشباح حساسن.
با اینکه انرژی یین شبح، اونجا توی هوا پراکنده شده بود، ولی هنوز مقداری ازش باقیمونده بود، که بطور خیلی شوکه کنندهای بالا بود.
دستگاهی که توی ماشین ژائو گوانگچنگ کارگذاشته شده بود، حتی از اون فاصلهی دور بیبهای تندتندی هم میزد. چراکه انرژی تاریکی حتی بیرون محوطهی اتوبوس، بدون چشم مسلح هم دیده میشد. برای همین هم این وضعیت باعث شد اون بترسه و با خودش فکر کنه که مطمئنا نمیتونه دربرابز شبحی با این قدرت مقاومت بکنه.
پس با ارائهی یه گزارش سریع، ژائو گوانگچنگ خودشو آماده کرد و با احتیاط نزدیک و وارد اتوبوس شد.
پس از دیدن صحنهی داخل اتوبوس، فقط شوکه شده بود.
دو مَردِ بیهوش توی اتوبوس بودن، یکی توی راهروی اتوبوس، یکی دیگه هم روی صندلیش. صورتشون رنگپریده بود و خیلی به سختی نفس میکشیدن. کاملا معلوم بود که تحت تاثیر انرژی یین قرار گرفتن.
چندین دست سیاه هم از زمین به سمت بخشی از مچ پاهاشون که پوششی نداشت چسبیده بودن و گویا داشتن انرژی حیات رو ازشون میمکیدن.
ژائو گوانگچنگ خیلی زود سلاح مبارزه...
کتابهای تصادفی
