فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت

قسمت: 100

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

دوران بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت:

چپتر ۱۰۰:

زود، یه اتاق انتظار شیک و مبله بهشون نشون داده شد که یه لوستر طلایی به سبک اروپایی در بالای سرشون آویزون بود، و فرش قرمز ضخیمی روی زمین و صندلی‌های راحتی نرمی داشت. تنقلات مختلفی هم روی میز گذاشته شده بود تا ازشون لذت ببرن.

انفجار نتونست جلوی خودش رو بگیره و به یکی از اون بشقاب‌ها نزدیک شد.

وی‌یوییچو دستش رو کنار زد و بی‌صدا بهش چشم‌غره رفت.

انفجار پشت دستش رو که ضربه خورده بود، پوشوند و زمزمه کرد:《قرار نبود که بخورمش. نمی‌تونم حتی یه نگاه بهشون بندازم؟》

در این لحظه خانم پذیرشِ روبروشون برگشت و با لبخند پرسید:《می‌تونم بپرسم که به طرح تجاری یا طرح شخصی علاقه دارید؟》

یه‌جیا برگشت و به سه نفر دیگه‌ی پشت سرش نگاه کرد و گفت:《تجاری...》

رفتار طرف مقابل حرفه ای بود:《لطفا جزئیات ثبت‌نام تجاری و ثبت مالیاتتون رو بهمراه کپی مدارک مربوطه رو ارائه بدید.》

یه‌جیا:《......》

سپس یه‌جیا بدون تغییر در واکنشش گفت:《پس طرح شخصی...》

حرفه‌ای بودن اون خانم بسیار جالب بود. لبخند روی صورتش تغییری نکرد:《پس می‌تونم بپرسم سایر همراهانتون چه کسانی هستن...؟》

سه نفر دیگه به همدیگه نگاهی رد و بدل کردن.

وی‌یوییچو گفت:《من هم به طرح شخصی علاقه‌مندم.》

چن‌شینگیه عینکش رو بالا زد و گفت:《من فقط اینجام تا اون‌ها رو همراهی کنم. بیرون منتظرشون می‌مونم.》

انفجار شونه‌هاش رو بالا انداخت و با بی‌تفاوتی گفت:《منم همینطور...》

به عنوان بازیکن، اون‌ها به خوبی می‌دونستن که همه‌ی تخم‌مرغ‌ها رو توی یه سبد نذارن.

از اونجایی که وی‌یوییچو و ایس وارد شرکت خواهند شد، دو نفر از اون‌ها باید در صورت وقوع اتفاق غیرمنتظره‌ای بیرون بمونن. در طول مسیر، اون‌ها همچنین می‌تونستن این مکان عجیب رو از بیرون کشف کنند.

یکی دیگه از خانم‌های پذیرایی اومد و به وی‌یوییچو لبخندی زد:《از این طرف لطفا...》

انگار قصد ندارن بهشون اجازه بدن که باهم بمونن.

وی‌یوییچو سری به یه‌جیا تکون داد و هر دو وارد دو آسانسور جداگونه شدن.

یه‌جیا وارد آسانسور شد.

خانم پذیرش یکی از دکمه‌ها رو فشار داد.

لحظه‌ای که یه‌جیا وارد آسانسور شد، به نظر می‌رسید ناگهان متوجه چیزی شد، بنابراین بلافاصله به بالا نگاه کرد ... در محلی که قرار بود دوربین باشه، یه نور قرمز عجیبی سوسو زد. انگار چشمی از پشت شیشه نوری از خودش ساتع می‌کرد.

اما وقتی یه‌جیا به سمتش نگاه کرد، دوربین به حالت عادی برگشته بود.

خانم پذیرش گوشی توی گوشش که به اندازه‌ی یه ناخن بود رو در گوشش فشار داد و سپس برگشت و با لبخندی شیرین به یه‌جیا گفت:《سلام نمی‌دونستم مشتری قدیمی شرکت دی‌ام ما هستید.》

یه‌جیا کمی شوکه شده بود، اما همچنان با خونسردی پاسخ داد:《چطور مگه؟》

طرف مقابل فقط پاسخ داد:《خدماتش متفاوته.》

پس از گفتن این حرف، دستش رو در جیبش برد و کارتی بیرون آورد. پس از اسکن کارت، بالاترین دکمه رو انتخاب کرد.

دکمه روشن شد.

آسانسور کم‌کم بالا رفت.

فضای باریک و محدود بسیار ساکت بود و چون باکیفیت بود، سر و صدای خیلی کمی وجود داشت، بنابراین فقط صدای نفس‌هاشون شنیده می‌شد. چشم یه‌جیا به اعدادی که به تدریج در حال افزایش بودن افتاد و به آرومی تغییرشون رو تماشا کرد.

خیلی زود آسانسور به یکی از طبقات رسید.

این همون طبقه‌ای بود که خانم پذیرش همون اول انتخاب کرده بود.

یه‌جیا چشم‌هاش رو بالا برد و به دوردست‌ها نگاه کرد. در انتهای راهرو، درب بزرگی از چوب ماهون بود. بیرون اون درب مردی که ناآروم به نظر می‌رسید، نشسته و انگار که منتظر چیزی بود.

در این لحظه، دربِ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی