فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت

قسمت: 3

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

اون دست سیاه بعد از له شدنش، به شکل اولیه‌ی خودش برگشت و خیلی آروم اومد جلوی یه جیا. جلوش وول میخورد و میگفت:«ببینم، میتونی منو ببینی؟ باورم نمیشه که بگی نمیتونی منو ببینی! هوی! دوستِ عزیز!»

امکان نداشت توهم باشه. به همین خاطر یه جیا درحالیکه فنجون دستش بود، از خشم فنجونو محکم فشار داد و نفسی عمیق کشید و به آرومی گفت:«... من که از شر تو خلاص شده بودم.»

نکنه سطح مهارت‌های یه جیا کاهش پیدا کرده؟! چجور ممکنه همچین موجودی که توسط اون از صفحه‌ی روزگار پاک شده بود، اینجوری جلوش بالا و پایین بپره؟

به حالتی که انگار اون دست احساس خطر کرده باشه، از جنب و جوش افتاد و جواب داد:«ب-بله... تقریبا همه‌ی نیروی من از دست رفته و این به لطف شما بود که من تونستم به هوش و حواس خودم برگردم... ولی...»

«اینطور که متوجه شدم، من بیشتر از صد متر نمیتونم از شما دور بشم.»

اون شبح درحالی که از ترس به اندازه‌ی یه توپ شده بود ادامه داد:«دیر یا زود، شما به این موضوع رو میفهمیدید. برای همین هم گفتم بهتره از همون اول همه چی روشن بشه. و اینکه من خیلی به یاد نمیارم که دقیقا چه اتفاقی افتاد، ولی اینو می‌دونم که بوی بدنتون خیلی برای من آشناس. شما دوست دارید که نیرومندتر بشید، درست نمیگم؟ من گمان می‌کنم که ما می‌تونیم هردومون برای همدیگه مفید واقع بشیم. به اینصورت که به عنوان یک شبح، من می‌تونم بهتتون کمک‌هایی بکنم و شما هم در ازای اون‌ها، کمی نیرو و انرژی بهم بدید که بتونم خودمو ترمیم کنم...»

اون دست هر چی بیشتر حرف می‌زد، قضیه جالب‌تر میشد. به گونه‌ای که از خوشحالیِ دیدن آینده‌ی درخشانش، هی اینطرف و اونطرف حرکت میکرد.

اینقدر اون دست ورج و وورجه و سر و صدا کرد که یه جیا پس از مالیدن شقیقه‌هاش، اون فنجونیو که دستش بود رو به سمتش پرتاب کرد.

دست سیاه:«...»

دسته تلاش کرد جاخالی بده ولی موفق نشد.

با برخورد فنجون به شبح، یه صدای دینگ دینگ دینگی بلند شد. لیوان نه اجازه میداد اون دست داخلش تکون بخوره نه ازش فرار کنه؛ درست مثل یک زندان نفوذ ناپذیر.

دست سیاه هول کرد و گفت:«چ-چیکار کردی؟! چرا من نمیتونم از توی این بیرون بیام؟»

یه جیا با بی‌حالی و درحالیکه خمیازه می‌کشید و از زورِ خستگی و کمبودِ خواب، چهرش خالی از هرگونه علائم حیات شده بود گفت:«نگران نباش. تو گفتی که بیادت نمیاد چه اتفاقی افتاده، درسته؟»

در یک لحظه، نیرویی سیاه آروم آروم در دست یه جیا به وجود اومد و در یک لحظه دمای اتاق چند درجه کاهش پیدا کرد. سایه‌ ترسناکی، همه‌ی اتاق رو فرا گرفت.

یه جیا یه لبخند کوچیکی زد و گفت:«دفعه‌ی قبلی اشتباه از من بود. دوباره اون اشتباهو تکرار نمی‌کنم.»

اون دست سیاه کوچولو خیلی زود عقب‌نشینی کرد و خودشو به یه برگه کاغذ تبدیل کرد. خودشو محکم به شیشه‌ی فنجون چسبوند و از روی ترس داد زد:«صبر کن، وایسا!! بیا در این باره صحبت کنیم!! تو رو خدا نزدیک‌تر نیا...»

نیروی سیاهی که در دست یه جیا بود، حالتِ فیزیکی به خودش گرفت و به شکل یک داس دراومد.

داسی که با دسته ای بلند، باریک و ساده از جنس استخوان به همراه تیغه‌ای بلند و هلالی شکل در انتهاش بود. تیغش مثل نور ماه، سفید و روشن بود. حتی از دور هم میشد اون نیروی خونینی که ازش بیرون میومد رو هم حس کرد.

... وایسا ببینم. یه داس؟

اون دست سیاه درحالیکه شوکه شده بود گفت:«تویی؟!»

اون داس تکونی خورد و در هوا برشی ایجاد کرد. وقتی اون تیغه‌ی نازک فرود اومد، اصلا به اون لیوان آسیبی نرسوند. ولی به سوی دست سیاه پرواز کرد و درست روبروی اون وایساد.

یه جیا با چشم‌های نیمه‌باز بهش نگاه کرد و گفت:«حالا منو یادت میاد؟»

اون دست که از ترس داسه رفت و گوشه‌ی فنجون قایم شد و با ترس گفت:«اِیس! تو ایس هستی!»

همین که اینو گفت، یه جیا بلند شد و رنگ اون داس از سفید به رنگ مشکیِ دودیِ بسیار تیره‌ای تبدیل و سپس در هوا ناپدید شد.

خیلی وقت بود که اسم خودشو نشنیده بود.

ایس، تنها کسی بود که تونسته بود بازی فرار از جریانِ نامحدود رو پشت سر بذاره. پادشاهی ناشناخته که هیچ کسی نمیتونست خودشو به سطح رهبریش برسونه.

... یه جیا از وقتی که از اون بازی اومد بیرون، حتی فکرشو هم نمی‌کرد که دوباره اون اسم رو بشنوه.

«ت-تو بالاترین رتبه‌ی رهبری نفرت داری! در حال حاضر برای هرگونه خبری از تو، پاداشِ هشتاد میلیون امتیازی گذاشتن!»

یه جیا:«...»

؟؟؟

این دیگه چه مزخرفاتیه؟

بالاترین رتبه‌ی رهبری نفرت؟

در این بازی دو نوع رهبری روشنایی و تاریکی وجود داره. روشنایی به عنوان رهبری، و تاریکی به عنوان رهبری نفرت شناخته میشه. هرچه بازیکنِ شبح سطح بالاتری از نفرت رو متحمل بشه، توی لیستشون رتبه‌ی بالاتری رو بدست میاره. که باعث میشه که اشباح بیشتری در ازای قدرت و امتیازی که بهشون پیشنهاد میشه، به دنبال زندگی اون بازیکن بیوفتن.

اگر به شبحی که برای صدها سال در اون بازی بوده ولی نتونسته باشه خیلی پیشرفت بکنه اهانتی بکنید، پس باید منتظر این باشید که اسمتون در اون لیست نوشته بشه که توسط اشباحِ جویای پاداش دنبال بشید.

ولی اونجوری که یه جیا یادش میاد، اونقدرها هم رتبش بالا نبود.

خیلی بخوایم دست بالا بگیریم، رتبه‌ی بیستم یا سی‌ام رو داشت.

در هر حال، برخلاف سابقش، یه جیا شخصا فکر میکرد که رتبش پایین بوده. خیلی هم به ندرت با اشباح و بازیکن‌های دیگه روبرو میشه. حتی اگر هم اتفاقی از روی دشمنی بینشون میوفتاد، یه جیا در بیشتر ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی