من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 195
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۹۴:
وقتی که بیدار شد، ساعت طرفای نیمه شب بود. همین طور که چند باری پلک زد، اشکهایی که اونا رو توی چشمش جمع کرده بود از روی لپهاش پایین ریختن. نواه با حالت بیتفاوتی به سقف نگاه کرد و به نتیجهای رسید.
« آه... یه خواب دیگه...»
همون لحظهای که به خواب فرو رفت، شروع به دیدن رویا کرد. اون رویا قسمتی از خواب واضحش بود که فکر میکرد دیروز تموم شد. رخدادهای مربوط به برگشتنش به کره داشتن تو خوابش به سراغش میومدن. ولی نواه میتونست به طور غریزی تشخیص بده که این آخرین خوابیه که میبینه. پیوندی که بین روح و جسمش بود، بالاخره تثبیت شده بود. بعد از همهی این وقتها، الگو پذیری اژدها بالاخره عالی شده بود.
درسته. این خیلی خوبه... نواه دستش رو روی پیشونیش که درد میکرد گذاشت. حس زیاد خوبی ندارم.
« وای، دوباره به دست گرفتن یه بدن واقعاً کار سختیه...»
موئل که کنارش بود، بهش با نگرانی نگاه کرد. همین طور که نواه دستش رو برای ناز کردن موهای سیاه فرفریش جا به جا کرد، بچه لرزش دستش رو حس کرد.
« بهتر نیست پیش آقای عمو بریم؟»
شاید بهتر باشه که بریم پیشش.
نواه از تخت پایین رفت و قبل از این که به سمت راست ساختمون حرکت کنه، سرجاش همین طوری وایساد. بعدش، دری که با دستای خودش قفلش کرده بود رو باز کرد.
***
کایل در حالی که خودش رو مثل نواه که چند ساعت پیش توی دستشویی زندانی کرده بود، دوباره حبس کرد، به نواه اجازه داد به داخل اتاق بیاد. به خاطر اون این کار رو کرد چون فکر میکرد به یه در دیگه نیاز داره که جلوی دست زدن به نواهی که مدام بهش هشدار میداد بهش دست نزنه، رو بگیره. بعد از این که بالاخره قلبش رو آروم کرد و از دستشویی بیرون اومد، همین طور که زنی رو دید که روی تخت نشسته دوباره حس کرد داره میلرزه.
برای یه لحظه شک چشم کایل رو فراگرفت. « خانم نواه؟»
نواه فقط اون پیرهن مشکی رو پوشیده بود، و اون لباس خوابی که محکم بسته بودش و اون لباسایی که از مالک مسافر خونه قرض کرده بود، هیچ کجا نبودن. به نظر میومد نواه حتی زحمت عوض کردن لباسش رو هم به خودش نداده. کایل همین طور که لباس خواب رو که احتمالاً روی زمین افتاده بود رو دید، آب دهنش رو قورت داد.
« که بهم میگی از حد خودم نگذرم...»
نواه در سکوت بهش نگاه کرد. اتاق تاریک بود به همین خاطر هم نمیشد حالت صورت نواه رو تشخیص داد. کایل تموم تلاشش رو کرد که به طرف نواه نگاه نکنه و چراغی که گوشهی میز بود رو روشن کرد و با این کار اتاق به رنگی از تنالیتهی نارنجی دراومد. کایل آه کشید و طبق معمول شروع به غرغر کرد.
« میدونم به من به چشم یه مرد نگاه نمیکنی، ولی این کارت دیگه زیادهروی نیست؟ حتی بهت اجازه دادم صحیح و سالم امروز صبح به تختت برگردی ولی اگه همینجوری...»
تا الان نواه باید بهش یه جوابی میداد، ولی هنوزم ساکت مونده بود. به جاش، دست کوچیکی دستش رو گرفت. کایل چرخید که با حالت غافلگیرانه بهش نگاه کنه، همون موقع بود که متوجه شد نواه زیادی رنگش پریده. و دستی که اونو گرفته بود هم زیادی سرد بود.
« حالت خوبه؟ چرا صورتت انقدر...» کایل که داشت سعی میکرد صورتش رو بررسی کنه، به طرفش خم شد ولی دستای نواه دور گردنش حلقه زد. از میان تیکههای نازک پارچهی لباسش، برآمدگیهای بدنش رو حس میکرد. نواه جوری ناامیدانه بهش چسبیده بود که حتی با وجود وزن ناچیزش، کایل تعادلش رو از دست داد و به طرف تخت کشیده شد.
« وایسا- وایسا... خانم نواه؟»
اون به زور جلوی له کردنش رو با متعادل کردن وزنش روی یه دست گرفت، ولی اون موقع هم نواه ولش نکرد. بالاخره، کایل تسلیم کنار زدن نواه شد و موقعیتشون رو جوری تغییر داد که نواه روی کایل نشسته باشه. اون نگران بود که زن کوچولو رو با وزنش میشکنه.
« خانم نواه، مشکل چیه. حالتون خوب نیست؟ جوابمو بدین. میشنوی چی میگم؟»
به نظر میومد که نواه هنوز نیمه خواب و بیدار باشه. اون داشت بهش نگاه میکرد ولی تمرکز نداشت. اون به دنبال دستهای کوچولوش گشت و وقتی اونا رو گرفت، فقط سرد نبود بلکه یواش هم میلرزیدن. کایل با خودش فکر کرد، "اون توی وضعیت ناپا...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی

