من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 194
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۹۳:
(مادر نواه):« نواه، من متأسفم.»
یه نفر نواه رو محکم بغل کرد. اون که گیج شده بود، فقط پلک زد، و افرادی رو دید که از پشت در دارن نگاهش میکنن. اون افراد پدر و خواهر کوچیکترش بودن.
آه، پس اون کسی که منو الان بغل کرده حتماً باید...
« اوقات سختی رو پشت سر گذاشتی؟ من میدونم که تو همیشه از پس همه چی برمیای، به خاطر همینم فکر کردم اوضاعت رو به راه میشه. متأسفم که نمیدونستم، ولی ممنون که بیدار شدی.»
اون زنه کمر نواه رو دوبار نوازش کرد و دستاش رو که نواه رو بغل کرده بودن رو پایین آورد. نواه با حالت خشکی بهش نگاه کرد. گیجی از چشمای مادرش جوری نمایان بود که انگار یه نفر اونو پاک کرده باشه. مطمئن نبود که به خاطر رویاش بود یا این که اون شخص، برای نواه فرد ناچیزی بود. ولی از یه چیز مطمئن بود، هیچ دلیلی نداشت که همین الان اینجا بمونه. نواه از روی صندلیش بلند شد و به طرف پنجره رفت، زیر چهارچوب پنجره سه پسر بچهی مو فرفری مشکی با پاهای آویزونش نشسته بود. نواه به مادرش پشت کرد و به پنجره نزدیک شد.
« بزن بریم، موئل.»
« نواه؟ کجا داری میری؟»
مادرش که غافلگیر شده بود دستش رو گرفت. نواه در واکنش چرخید که بهش نگاه بندازه و اون پشت پدرش و خواهرش رو دید که با چشمای غریبی بهش نگاه میکرد. اون دختر آخرشون بود، همونی که یه سال بعد از به فرزندی گرفتن نواه، به دنیاش آوردن. اون یکی خواهرش که نه سال از نواه فاصله سنی داشت همیشه براش سخت بود که بهش نزدیک بشه.
پدر و مادرش قبل از این که فرصتی پیدا کنن که با بچهای که به فرزندی قبول کردن صمیمی بشن، خودشون بچهدار شدن. تنها کسی که اونا رو دوست داشت نواه بود. اون سعی کرد که برای پدر و مادرش دختر خوبی باشه و برای خواهر کوچیکترش خواهر خوبی باشه، ولی نواه متوجه شده بود که بعد از دوازده سالی که توی یه خونه باهاشون زندگی کرده بود، همیشه برای اونا یه غری...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی


